پریساپریسا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

تقدیم به پریسای عزیز

با دیدن روی ماهت روزم ساخته میشه....

فصل نهم: عنوان نداره

سلام به پریسا خانم و سلام به دوستان گل پریسا خانم. هفته گذشته اتفاق خاصی نیفتاد که بخوام در دفتر خاطرات پریسا بنویسم برای همین غیبتم طول کشید..... ولی دیگه  دلم نیومد بیشتر از این دفتر دخترم راکد بمونه برای همین شروع کردم به نوشتن. هر چی به ذهنم رسید می نویسم............. تازگی ها با چند تا از خانمهای همسایه تصمیم گرفتیم تا هوا مناسبه بعد از ظهر ها بریم پیاده روی . البته برای من، بستگی به شرایط خانمی داره که: بیدار باشه، سر حال باشه و بشه ٢- ٣ ساعتی راه بریم. البته ایشون که در کالسکه تشریف دارن و بنده راننده ......... در طول مسیر هم چند فضای سبز هست که موقعیت مناسبی برای بازی پریسا خانمه. دیگه اینک...
4 بهمن 1390

فصل هشتم :دندونهای جدید...... نذری.....

سلام فرشته کوچولوها..... سلام به مامان های فرشته کوچولوها.... از یکشنبه هفته قبل تا دیروز که باز یکشنبه بود،2 تا مروارید خوشکل تو دهن پریسا خانم خود نمایی کردن.مبارکه مامانی.حالا مرواریدا   8 تا شدن.دیگه حسابی باید موظبشون باشی . هفته ی گذشته از روز سه شنبه تا شنبه ی این هفته مامان جون روضه داشتن.و ما هم هر روز صبح میرفتیم خونه مامان جون و تا عصر که بابایی بیاد دنبالمون اونجا میموندیم. برای پریسا خانم که بد نشد چون 5 روز حسابی با بچه های دایی حسین مشغول بود.و شب که میومدیم خونه از خستگی بیهوش میشد. موقع روضه وقتی خانمها سینه میزدن،پریسا هم اول کمی نگاهشون میکرد و بعد بادستای کوچولوش شروع میک...
4 بهمن 1390

تشکر ویژه

                سلام   سلام   صدتا سلام بالاخره مسابقه ی جشنواره تمام شد. نی نی وبلاگ عزیز تولدت مبارک. ما هم برنده شدیم. نفر 6.            از همه ی دوستان وبلاگی و غیر وبلاگی عزیزی که زحمت کشیدن و به پریسا رای دادن تشکر میکنم. و تشکر ویژه ی اول  از بابا حسین عزیز. همسر گلم ،که این چند روز حسابی کمکم کردن.      دوم هم از مامان علی خوش تیپ که هم اول شدن وبهشون  تبریک میگم و هم تشکر بابت همراهیشون با ما. سوم ...
26 دی 1390

فصل هفتم:14 ماهگی وچند خبر

سلام به همه ی فرشته های کوچولو از جمله فرشته کوچولوی خودم و همه ی دوستان مهربونم. امروز 17/10 /1390 پریسا جون 14 ماهش کامل میشه. مبارک باشه گل قشنگم. امید وارم وقتی داری این روز شمار رو می خونی بدونی که تمام این روزها و لحظه ها چقدر برای من و بابایی لذت بخش بوده..... روز دوشنبه عمه برای سفر چند روزه به اصفهان رفت که ما رسوندیمش فرودگاه و شما هم حسابی در سالن فرودگاه بدو بدو کردی و دیرور هم که برگشتن و یک بلوز خوشکل هم سوغاتی برای شما آوردن. دست عمه درد نکنه. روز 5شنبه هم که تولد امیر،پسر خاله مامانی بود که همه اونجا بودیم و شما هم طبق معمول کلی با بچه ها شیطنت کردی طوری که وقتی برگشتیم خونه تا ف...
17 دی 1390

فصل ششم: شب یلدا... تولد.... باغ....

           سلام به همه ی دوستان گلم. و فرشته ی کوچولوی خودم. امسال پریسا جون 2 بار در جشن شب یلدا شرکت کرد. شب اول 4 شنبه شب خونه مامان جون که همراه با تولد فاطمه جون دختر خاله بود. که بعد از تولد تازه مراسم شب نشینی و حافظ خوانی شروع شد. شب دوم هم خونه ی خاله مینا(خاله ی مامانی) برگزار شد و کلی از فامیل اونجا بودن. عمو ها . دایی ها. مامان جون. عمه......... جالب اینجا بود که هر کسی یه خوراکی مخصوص با خودش آورده بود.کلی همه گفتن و خندیدن و خوردن و مسابقه برگزار کردن و در آخر هم باز مراسم حافظ خوانی برگزار شد. و روز جمعه.... روز جمعه همه با هم بر...
8 دی 1390

فصل پنجم: خبرای خوب و عکسای آتلیه

سلام به پریسای گل مامان. و سلام به دوستان عزیز. چند تا خبر خوب داشتم حیفم اومد در دفتر خاطرات دخترم ننویسم. 1 - روز پنج شنبه گذشته 17/9 /90  پریسا جون 1سال و 1 ماهش کامل شد. هوراااااااااااااا مبارکه عزیزم 13 ماهگیت. 2 - فردا یعنی 22 / 9 / 90 پریسا جون 400 روزه میشه . یعنی دختر گلم 400 روزه که قدوم مبارکش رو روی زمین گذاشته. هوراااااااااااااااا. 400 روزگیت مبارک گل مامان. 3- روز شنبه تولد دایی بزرگه پریسا جون بود. داداش عزیزم تولدتون مبارک . ایشالله 120 ساله بشی و سایت همیشه بالای سر خانواده باشه. 4- و در آخر اینکه بالاخره عکسای آتلیه پریسا جون برای 1 سالگیش آما...
3 دی 1390
2020 0 113 ادامه مطلب

فصل چهارم: این روزها و پریسا......

  علم به دست شما جلوه ایی دگر دارد علم به دست شما انگار بال و پر دارد برای حضرت ارباب جز وجود شما،کسی لیاقت سقا مگر دارد؟ نه من نه ما نه خلایق نه ادراک فقط مقام شما را خدا خبر دارد سلام به محرم و سلام به عاشقان حسین(ع) این روز ها خوش بودن و خندیدن خیلی سخته چون ماه محرمه...... این روزها همه جا رنگ و بوی عزاداری داره چون امام حسین شهید شده.... این روز ها هیچ مادری حوصله نوشتن و خوش بودن نداره چون یاد علی اصغر و رباب دلشکسته دلها رو آزار میده...... من و بابایی و پریسا گاهی شبها برای مراسم عزاداری میریم تا پریسا از نزدیک ببینه و آشنا بشه....... روز جمعه هم مراسم علی اصغر طفل شیر خو...
15 آذر 1390