پریساپریسا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

تقدیم به پریسای عزیز

با دیدن روی ماهت روزم ساخته میشه....

فصل سوم: واکسن 1 سالگی و........

سلام به شاپرک کوچولوی قشنگم. و سلام به دوستان مهربونم. ایشالله که همه ی فرشته ها ی کوچولو خوب باشن. روز یک شنبه با چند روز تاخیر به خاطر بیماری پریسا،بالاخره برای واکسن یک سالگی اقدام کردیم. بابایی،من و پریسا رو به مرکز بهداشت رسوند. و خدا رو شکر این دفعه خلوت بود و بعد از چک بهداشتی ،واکسن تزریق شد. پریسا هم دختر خوبی بود و فقط یه جیغ کوچولو کشید و دیگه هیچ......... روز دوشنبه هم همراه مامان جون و زندایی به دیدن یه نی نی کوچولو رفتیم . یعنی نوه دایی مامان. نی نی ٢٠ روزش بود و همش خواب بود. یاد کوچیکیا پریسا افتادم. روز سه شنبه هم که خونه دایی بزرگه پریسا بودیم و پریسا حسابی با همستر دایی ابراهیم...
5 آذر 1390

فصل دوم:تجربه ی یک بیماری

سلام به پریسا جون و سلام به دوستان مهربونم. از خدا میخوام که همه ی فرشته های کوچولو خوب و سلامت باشن. هفته ی گذشته که پریسا خانم حسابی من و بابا یی رو نگران کرد. بیماری که از روز یکشنبه هفته قبل شروع شده بود،و اولش به خاطر در اومدن ششمین دندانش بود.باعث شد تا حسابی ضعیف بشه. واز روز دوشنبه شب یعنی بعد از مراسم تولد به اوج رسید و باعث شد ساعت ١٢ شب ببریمش بیمارستان. عفونت گلو و گوش، تب و اسهال شدید. و این وسط خدا خیر بده به دکترایی که مثلا" دکترن!!!!!! وبا تجویز داروی اشتباهی مشکل را دو چندان میکنن. طفلک پریسا!!!!!!!!!!!!!!!!!! خلاصه بیماری با علائم جدید تر هر روز بدتر میشدتا اینکه روز شنبه دوباره پیش یه...
25 آبان 1390

فصل اول: تولد1 سالگی

  سلام               سلام                        سلام به همه ی دوستان بسیار عزیزم. به جشن تولد یگانه دخترم،تنها بهانه ی زندگیم ،خوش آمدید. چو گلها سراپا نشاط و شوری          تولدت مبارک بهار امیدی همه سروری                 تولدت مبارک گل من چشم دلم از تو روشن شکفتی زیبا تر از گل به گلشن ...
18 آبان 1390

آخرین پست

سلام به همه ی دوستان عزیزم یک سال گذشت. با تمام خاطرات تلخ و شیرین. و همراه با تمام دوستان عزیزم که با نظرات و صحبتهای قشنگشون قدم به قدم همراهیم کردن. در این پست گزارش لحظه به لحظه هفته گذشته را خدمت مامان قند و عسل (یک عدد مامان) آماده کردم. همینطور یک دیدار زیبا با یک مامان نی نی وبلاگی(مامان علی خوشتیپ). و در آخر چند عکس سفارشی برای دوست گلم (مامان نی نی گولو). و اما............. روز شنبه همراه با زن عمو و پریسا جون برای خرید لباس تولد رفتیم. و دو دست لباس خوشکل برای خانمی خریدیم. روز یکشنبه هم یک لباس عروس ناز برای پریسا دوختم و همینطور اون رو به آرایشگاه بردم و موهاش رو کوتاه کردیم. رو...
14 آبان 1390

در آستانه یک سالگی

سلام به پریسا خانم و تمام دوستان و غنچه های ناز. این روزا پریسا خانم که دیگه داره کم کم برای خودش خانمی میشه، کلی کارای خوشکل یاد گرفته. مثلا" خیلی خوشکل و ناز برامون بای بای می کنه. یا اینکه دستش رو میاره جلو و دست میده(البته بیشتر وقتا با دست مخالف). و دیگه اینکه دستش را به علامت بیا بیا خیلی خوشکل باز و بسته می کنه. تازه هم بازی لی لی حوضک و کلاغ پر را هم به روش و آواز خودش روی دست ما انجام میده. عاشق کتاب و کلا" کاغذه مخصوصا" اگر دست من باشه. که از دستم بگیره و بعد بشینه چند ساعتی مشغول باشه. اول ریز ریز کنه بعد مزه مزه!!!! راستی یه خرابکاری از خانمی!!!! چند روز پیش زد و یکی از شیشه های بوفه را شک...
7 آبان 1390

حرف زدن پریسا!!!

سلام به پریسا خانم و همه ی دوستان گلم. چون این روز ها مشغول برنامه ریزی برای تولد پریسا خانمی هستم ، برنامه خاص دیگه ایی نبوده که بتونم برای خانمی بنویسم. همین برنامه ریزی خودش کلی وقت میبره. تازه هنوز خریدا مونده!!!!! با این  حال کمی از پریسا خانم............ پریسا برامون حرف میزنه: وقتی نخواد چیزی که دستشه بهمون بده میگه نه نه نه نه وقتی نخواد کاری رو که بهش می گیم انجام بده میگه نه نه نه نه وقتی می خوام پوشکش رو عوض کنم میگه نه نه نه نه وقتی گرسنش میشه میگه ماما ماما ماما وقتی حوصلش سر میره میگه ماما ماما ماما وقتی خوابش میاد میگه ماما ماما ماما وقتی از جای میفته میگه ماما...
3 آبان 1390

خبرای خوب

این هفته که گذشت کلی اتفاقای خوب افتاد. دوتا از مهمترین اتفاقا این بود که دوشنبه ،چهارمین و چهارشنبه پنجمین دندون پریسا جونم در اومد. وای که چقدر ذوق کردم. لب و دهن دختر گلم داره هر روز خوشکل تر میشه.وقتی بهش میگیم پریسا بوس بده،دهنش رو میبنده و لبهاشو میاره جلو میچسبونه به لبامون.وااااااای خدا کلی ضعف میکنم براش. خدا میدونه چقدر کیف داره. البته مامانای گل میدونن چی میگم. مگه نه؟؟؟؟ خبر دیگه اینه که بالاخره تلاشهای بی وقفه پریسا ثمر داد و تونست دو قدم برداره. از خوشحالی بال در آوردم و مثل بچه ها براش بالا پایین پریدم .طفلی جا خوردکه مامانی چش شده!!!!! تازگیها خیلی دوست داره از خونه...
23 مهر 1390