پریساپریسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

تقدیم به پریسای عزیز

با دیدن روی ماهت روزم ساخته میشه....

فصل 29 : پریسا و آشپزی

                        سلام وقتی بخوای تند تند پست جدید بذاری نتیجه این میشه که هیچی برای نوشتن نداری!!!!! ولی تصمیم دارم از این به بعد زود به زود پست جدید بذارم                                   سه شنبه شب حوصله ی 2 تایمون حسابی سر رفته بود. ساعت 10 و نیم یه دفعه تصمیم گرفتم پریسا رو ببرم پارک. سریع آماده شدیم و رفتیم. البته با این عادت جدید پریسا خانم که برای من شده مایه ی دردسر.... یه توپ این دستش و یه عروسک اون دستش !!!!! بهش میگم عزیزم اینطوری نمیشه دستت رو بگیرم. ولی کی که گوش بده. خلاصه به هر زحمتی بود از خیابون شلوغ رد شدیم. حاضر نبود یکیشونو بهم بده یا دستش رو بگیرم. کلا " از اومدن پشیمونم...
20 خرداد 1391
2423 0 111 ادامه مطلب

فصل 28: پریسای 19 ماهه ما.....

  سلام  امیدوارم که همه ی دوستان و فرشته هاشون خوبه خوب باشن. 17 / 3/ 1391  پریسا خانم ما 19 ماه میشه...هوررررررررااااااا یعنی دیگه داره برای خودش خانمی میشه... هوررررررررااااااا    دخترگلم خیلی از کارهایی رو که باید بلد باشه ، بلده و انجام میده. هر وقت بهش کاری میگم(البته کار کوچولو) بدو بدو میره و انجام میده. هر چیزی بهش میدیم میگه مسی هر چیزی هم بهش بگیم میگه دش(چشم) قربون چشم گفتنش که هر بار میگه دش میخوام بخورمش. هر روز بیشتر از روز قبل خودشو تو دل من و بابایی جا میکنه. نه تنها ما بلکه همه ی اطرافیان.( مامانم ، خاله، زندایی، عمه و....) ای شیطون بلای ما...
16 خرداد 1391

پریسا در مسابقه ی : بابایی دوستت دارم.

بابای خوبم. وقتی خدا منو از بهشت میفرستاد ،بهم گفت دوتا فرشته از من مراقبت میکنن. وقتی دیدم یکی از اون فرشته ها بابای به این خوبیه ،خوشحال شدم. خدا جون ممنون که اجازه دادی بیام روی زمین. خدا جون مراقب بابای مهربون و زحمت کش من باش. بابایی به اندازه ی تمام ستاره ها دوستت دارم. بابای عزیزم روزت مبارک ...
14 خرداد 1391

فصل 27 : روز پدر و تولد

   سلام اول به همه ی باباهای مهربون و تبریک روز پدر بعد هم به همه ی دوستان گلم بعد هم به خوشکل خانم خودم پریسا ی عزیزم رسیدیم به 10 / 3  و گفتن خبر . البته قبل از اون:                                             تولد حضرت علی (ع) و روز پدر مبارک                        &nb...
10 خرداد 1391
2932 0 113 ادامه مطلب

فصل 26 : پریسا خانمممممم

  سلام         سلام             سلام راستش نمیدونستم چی بنویسم. ولی خودم هم از ننوشتن خسته شدم . دیگه با این هوا مجبور به خونه نشینی هستیم و دوباره روز مرگی های خسته کننده شروع شده... حالا شروع کردم به نوشتن ببینم چی درمیاد....... اول از مهمانی روز جمعه..... گفتم که قرار شد جمعه نهارمونو ببریم خونه مامان جون (مامانم) البته دایی حسین و بچه ها هم دعوت کردم . خوب بود و خوش گذشت . خدا رو شکر پریسا راضی بود و با یاسین و ستایش حسابی بازی کرد . ولی بعد از ظهر کمی اذیتم کرد چون حاضر نمیشد بخوابه.و چشم از مامان جون بر نم...
3 خرداد 1391
1898 0 195 ادامه مطلب

فصل 25:مهمانی و باز هم پریسا جوووووووووون

سلام..... مدتی بود تصمیم داشتم به یکی ، دوتا از دوستان که قبلا" با هم همکار بودیم سر بزنم. ولی فرصت نمیشد. تا اینکه روز سه شنبه با اطلاع قبلی خونه ی سارا جون، خودمونو مهمون کردیم.و از ساعت 10 صبح هم رفتیم اونجا . آخه مجبور بودیم . چون هم خونشونو بلد نبودم وهم باید با  بابایی میرفتیم. به سارا گفتم من زود میام. اون هم گفت چه بهتر... خلاصه از همون اول صبح که رسیدیم پریسا خانم با آقا احسان (پسر سارا که 2 سال و نیمشه) شروع کردن به شیطنت و بازی.... زیاد با هم رابطه خوبی بر قرار نکردن. نفهمیدم علتش چی بود. آخه هر دوتا یکی یه دونه و کمی هم ناز دونه...... نمیدونستم کودومشونو آروم کنم. البته گاهی با هم به تفاهم میرس...
28 ارديبهشت 1391
1304 0 133 ادامه مطلب

فصل بیست و چهارم:روز مادر و پریسا خانم

سلام این دفعه کمی زودتر اومدیم. قبل ازهر چیز مجددا" روز مادر مبارک    امروز جمعه بود و قرار بود که تولد بابایی و دایی ابراهیم و جشن روز مادر در یک مراسم خونه مامان جون. برگذار بشه. ولی متاسفانه از دیشب حال بابایی بد شد و من نتونستم برای تدارک به کمک مامان جون برم. دست مامانم درد نکنه که دست تنها البته با کمک دایی ابراهیم تمام کار ها رو انجام دادن. ما که نمیخواستیم بریم ولی عصر که شد همه زنگ زدن که باید بیایید. ما هم دیگه رفتیم هر چند حال بابایی خوب نبود........ خلاصه جای همه خالی بود. خاله معصومه. و دایی ها و خاله مینا همه اونجا بودن. یه جشن کوچولو گرفتیم. و کادوهای تولد و روز مادر داده...
23 ارديبهشت 1391

فصل بیست و سوم: تولدانه

سلامی به گرمی هوای شهرمون به همه ی دوستان عزیز و مخصوصا" پریسا خانم خودم.... و این بار به همسر عزیزم....                                            همسر عزیزم....حسین جان.........تولدت مبارک روز تولد تو میلاد عشق پاکه                                  &...
19 ارديبهشت 1391