فصل 26 : پریسا خانمممممم
سلام سلام سلام
راستش نمیدونستم چی بنویسم. ولی خودم هم از ننوشتن خسته شدم . دیگه با این هوا مجبور به خونه نشینی هستیم و دوباره روز مرگی های خسته کننده شروع شده...
حالا شروع کردم به نوشتن ببینم چی درمیاد.......
اول از مهمانی روز جمعه.....
گفتم که قرار شد جمعه نهارمونو ببریم خونه مامان جون (مامانم) البته دایی حسین و بچه ها هم دعوت کردم . خوب بود و خوش گذشت . خدا رو شکر پریسا راضی بود و با یاسین و ستایش حسابی بازی کرد . ولی بعد از ظهر کمی اذیتم کرد چون حاضر نمیشد بخوابه.و چشم از مامان جون بر نمیداشت آخه مامان جونو خییییییییلی دوست داره. بالاخره با کلی گریه 1 ساعت خوابید.
موقعی که میخوام نماز بخونم بدو بدو میاد سراغم چادرمو میکشه و داد میزنه الله ا َ بَ .....
مجبور میشم یه روسری براش بیارم تا به جای چادر بندازه سرش و یه مهر که اول سرشو میذاره روش و بعد هم شروع میکنه به چشیدنش.... حالا قراره برا خانمی پارچه بگیرم و براش یه چادر کوچولو درست کنم.
خانمی عاشق هندونه خوردنه . هر چند دقیقه یک بار میره سراغ یخچال و میگه هیندونه هیندونه......
ما کلا" زیاد هندونه خور نیستیم سال قبل از اول تا آخر تابستون شاید 3 یا 4 تا هندونه گرفتیم . ولی امسال به خاطر خانمی در همین یک هفته 5 ، 6 تا گرفتیم . بنده ی خدا بابایی که باید از این همه پله بیاردشون بالا. عزیزم دست گلت درد نکنه.
دیشب هم بالاخره همراه با بابایی رفتیم بازار و برای خانمی کفش تابستونه گرفتیم . خیلی دوستشون داره مخصوصا" چراغایی که داره و خاموش روشن میشن . مرتب داخل خونه پاش میکنه و راه میره.
همون موقع بازار که بودیم بابایی تصمیم گرفت یه سه چرخه خوشکل هم برای خانمی بگیره.
از همون جا سوارش شد و تا خونه پیاده نشد. وقتی هم رسیدیم خونه بابایی رو مجبور کرد بیاردش بالا و الان هم همش سوارش میشه و باز هم مامان بیچاره ی بیکار باید بره و هولش بده..........
یه روز هم تولد یکی از فامیلها بود که خانمی تازه عروس هم بودن. تولد خونه خاله مینا بود و کلی به همه و مخصوصا" بچه ها خوش گذشت.
هیچ وقت دوست نداشتم خبر بد تو وبلاگ دخترم بنویسم. ولی وقتی خبر رو خوندم دلم لرزید و اشکم سرازیر شد . پیش خودم گفتم خدا به مامانش صبر بده . من که فقط دوست دنیای مجازی بودم حالم این شد وای به حال دل مامان و باباش.....
الینا کوچولو .....فرشته ی مهربون....خدا خیلی دوستت داشت که نذاشت بیشتر از 7 ماه زمینی بمونی....برای همین زود فرشته ی قشنگشو برد.
بهشت خدا مبارکت باشه. سلام ما رو هم به خدا برسون........
ممنون که وقت گذاشتید. عکسها هم در ادامه منتظر شما دوستان گلم هستن.
راستی روز ٤شنبه ١٠/ ٣ / ٩١ اینجا یه خبر مهم داریم . همههههه ی دوستان گلم هم دعوت هستن . حتما" تشریف بیارید.
پ . ن
چند تا از دوستا گفتن خبر چیه.
خوب خودتون حدس بزنید ممکنه خبر چی باشه....
اینجا خونه خاله مینا(خاله ی من) و تولد فاطمه خانم.
بچه ها یواشکی رفتن سراغ پفکها چون بهشون گفتیم پفک بعد از کیک......
چشم ما دور دیدن و پا تک زدن . پریسا هم همراهشون بود.
و اینجا خونه ی مامان جون. روز جمعه. عکسی نگرفتم ولی نمیدونم این عکس به وسیله کی گرفته شد......
و این هم سه چرخه پریسا خانم.
بهش میگم پریسا بخند میخوام عکس بگیرم. این هم خندیدن خانم.
قربون خندیدنت .....
و این هم کفشهای تابستونه ی خانمی. با قیمت نجومی......
چراغش هم روشنه . پریسا خیلی دوستش داره.
خسته نباشید. ممنون که تشریف آوردید.
روز چهار شنبه 10 / 3 یادتون نره.......