فصل 28: پریسای 19 ماهه ما.....
سلام
امیدوارم که همه ی دوستان و فرشته هاشون خوبه خوب باشن.
17 / 3/ 1391 پریسا خانم ما 19 ماه میشه...هوررررررررااااااا
یعنی دیگه داره برای خودش خانمی میشه... هوررررررررااااااا
دخترگلم خیلی از کارهایی رو که باید بلد باشه ، بلده و انجام میده.
هر وقت بهش کاری میگم(البته کار کوچولو) بدو بدو میره و انجام میده.
هر چیزی بهش میدیم میگه مسی
هر چیزی هم بهش بگیم میگه دش(چشم) قربون چشم گفتنش که هر بار میگه دش میخوام بخورمش.
هر روز بیشتر از روز قبل خودشو تو دل من و بابایی جا میکنه. نه تنها ما بلکه همه ی اطرافیان.( مامانم ، خاله، زندایی، عمه و....)
ای شیطون بلای مامانی که بلدی چطور خودتو تو دل همه جا کنی
یه عادت خوشکل پیدا کردی. ظهر بعد از اینکه نهارتو دادم و دست و دهنتو تمیز کردم بدو بدو میری بالش کوچولو تو بر میداری بعد میگی می می(پستونک)
بعد میگی پتو بعد میری روی سینه ی بابایی که روی مبل دراز میکشه، تو هم میخوابی و زود خواب میری
وقتی میخوایم از خونه بریم بیرون ، حتما" باید یه چیزی یا خودت برداری. مثلا" کیف یا عروسک. گاهی هم دو یا سه تا وسیله میگیری دستت که با خودت بیاری
روز جمعه بابایی بردمون شوشتر. رفتیم کنار آب و کلی آب بازی کردی. با اینکه سردت شده بود و ومیلرزیدی ولی حاضر نبودی از آب بیرون بیای. ولی از ترس اینکه سرما نخوری ، به زور اوردیمت بیرون.
یعد رفتیم یه رستوران به اسم رستوران مستوفی که جای خیلی قشنگی بود.
موزه هم داشت که کلی عکس هم اونجا گرفتیم و بعد از خوردن شام ، برگشتیم خونه.
خیلی خوش گذشت.
چند روز تعطیل هم که هوا بد بود و دیگه نشد از خونه بریم بیرون و همش خونه نشین شدیم.
ولی در کنار دختر گلم ، احساس تنهایی نکردم مخصوصا" اینکه بابایی هم کنارمون بود.
بقیه ی شیرین کاری های خانمی همراه با عکسایی که آماده کردم ، در ادامه منتظر دوستای گلم هستن.
ممنون که اومدید
خیلی خیلی دوستت دارم عزیز دلم
شوشتر. کنار رود خونه. خیلی اب بازی دوست داره
بابایی هم تا اونجا که میشد بردش جلو
بعد رفتیم رستوران مستوفی. اینجا موزه مردم شناسیه که در زیر زمین رستورانه.
این هم یه قسمت دیگه . یکم ترسناک بود.
پریسا هم کمی ترسید
بعد هم رفتیم برای شام. نمای محوطه خیلی زیبا بود.جزئ اثار باستانی شوشتر.
و موقع شام
و.....جای همه خالی بود. غذاهاش کلا" سنتی بود و بسیار خوشمزه.
و یه نمای دیگه.پایین این رستوران رودخونه جریان داره.
چند روز قبل می خواستیم بریم بیرون. پریسا اصرار کرد که عقب بشینه. تا مقصد هم هیچ نگفت و خیلی هم خوشحال بود.
رفته بودیم فروشگاه. برای خودش خوراکی برداشت و با دقت برسیش کرد
این هم شیطونی خانم!!!!!!!!!
وقتی به حال خودش گذاشتمش و رفتم دنبال کارم. داره نشون میده چه دسته گلی به آب داده. باقیش هم زیر پاهاش معلومه.
خیلی طولانی شد.
خسته نباشید. ممنون که وقت گذاشتید.
تقدیم به شما