فصل بیست و چهارم:روز مادر و پریسا خانم
سلام این دفعه کمی زودتر اومدیم.
قبل ازهر چیز مجددا" روز مادر مبارک
امروز جمعه بود و قرار بود که تولد بابایی و دایی ابراهیم و جشن روز مادر در یک مراسم خونه مامان جون. برگذار بشه.
ولی متاسفانه از دیشب حال بابایی بد شد و من نتونستم برای تدارک به کمک مامان جون برم.
دست مامانم درد نکنه که دست تنها البته با کمک دایی ابراهیم تمام کار ها رو انجام دادن.
ما که نمیخواستیم بریم ولی عصر که شد همه زنگ زدن که باید بیایید.
ما هم دیگه رفتیم هر چند حال بابایی خوب نبود........
خلاصه جای همه خالی بود. خاله معصومه. و دایی ها و خاله مینا همه اونجا بودن.
یه جشن کوچولو گرفتیم. و کادوهای تولد و روز مادر داده شد و بچه ها هم طبق معمول بازی و شیطنت کردن و آخر شب خسته و کوفته برگشتیم خونه.
مدتیه از پریسا خانم زیاد ننوشتم.پس ادامه ی پست فقط پریسا خانم......
حرف زدن پریسا:
خیلی وقته که از 1 تا 3 رو خیلی قشنگ میگه اِک ، تو ، شه ( با همین حروف).
مُغ مُ = تخم مرغ
بُغ با = پرتقال
مُخاش = میخوامش
کا= کلاه
جملات= آب بده ( اینو خیلی وقته یاد گرفته ) و امروز که رفته بود حمام و حسابی سر حال بود از همون جا داد میزد= بابا.......بیا.........آبه........ ( یعنی سه تا کلمه) هوراااااااا
تازگیها یه شبکه کارتونی دوبله پیدا کردیم که با کمال تعجب دیدم پریسا شدیدا" بهش علاقه پیدا کرده تا از خواب بلند میشه کنترل به دست میاد سراغم و میگه کاتو ( کارتون)
وقتی شروع میکنه به صدا زدن مامان یا بابا بی وقفه و تقریبا" با فریاد تکرار میکنه و تا جواب ندیم به کار خودش ادامه میده . البته برای مامان از هر 10 بار 5 بار میگه مامانی و 5 بار هم مَ یَ
بابایی برای پریسا خانمیه ماشین بزرگ گرفته که شده مایه ی دردسر مامانی......
خانمی سوار میشه و داد زدنها شروع میشه یعنی = ماما یا مَیَ بیا .........و من هم که بیکار .....باید برم خانمو هل بدم!!!!! با یه دور دو دور هم که راضی نمیشه و تا از پا نندازه منو دست بردار نمیشه.
بعد تازه عروسک و چند تا اسباب بازی هم با خودش بر میداره که کنار دستش باشن.
غذا خوردن خانمی هم خدا رو شکر خوبه ولی چند تا چیز هستن که دوست نداره مثلا" غذاهای شیرین مثل خورشت فسنجون یا خورشت آلو یا پلو هویج یا هر غذایی که کشکش داشته باشه.
در عوض عاشق غذاهای آبدار مثل آبگوشت ، آش و سیب زمینی پخته .
این سری که رفته بودیم بهداشت بعد از وزن گرفتن متوجه شدم 500 گرم کم کرده به خاطر بیماری که در مسافرت گرفته بود.
فکر کنم چند مطلب دیگه هم بود ولی یادم رفت.....
حالا کلی عکس به تلافی پست قبل که عکس نداشت.
ممنون که اومدید.بفرمایید......
جشن خونه مامان جون.
این هم ماشین خانمی که مجبورم میکنه.........
و گاهی هم هر چیزی دم وستش اومد میره داخلش و ما رو احضار میکنه برای .....
وقتی تلفن زنگ میزنه از همون جا که نشسته میگه کیه.......و وقتی گوشی رو جواب میدیم باید با آیفون صحبت کنیم چون کلا" گوشی دست خانمه.....
الان دارم یعنی با مامانم صحبت میکنم ولی گوشی دست خانمه!!!!!!!!!
دیشب رفته بودیم پارک. یکی از بچه ها یه سگ کوچولو اورده بود که پریسا ولش نمیکرد.....
5 تا بیشتر نبود...خسته نباشید ممنون.