چهل و دومین ماهگرد پریسا . دوستای بلوری و....و روز پدر و تولد بابایی
سلام
پریسا جون روز چهار شنبه 17 / 2 /93 چهل و دومین ماهگردشو هم پشت سر گذاشت....
پریسا خانم گلم ماهگردت رو بهت تبریک بگم.
عشق من خیلی دوستت دارم.
.: پریسا تا این لحظه ، 3 سال و 6 ماه و 4 روز سن دارد :.
اینم هم گربه ملوس منننننننننننننننن
بفرمایید ادامه ... کلی خبر و عکس منتظر شماست.
نیمه شب یکشنبه 21 / 2 / 93
هفته ی قبل گروه دوستان بلوری برای اخر هفته یه برنامه ریزی توپ کردن.
روز 5 شنبه ساعت 10 صبح یه برنامه و قرار ملاقات با خانه ی سالمندان....
دست سارا جون درد نکنه که زحمت کشیدن و ساعت 9 و نیم اومدن دنبالمون و همراه با علی جون و عمه ی مهربونشون به طرف خانه ی سالمندان حرکت کردیم....
اونجا زهرا جون مامان ارسطو و منا جون مامان الینا هم اومدن. دوستای بلوری عزیزم کلی زحمت کشیده بودن و چندین ظرف کیک درست کرده بودن.... ای خداااااااا الان یادم اومد که از کیک ها عکس نگرفتم...
حتی الهام جون هم که به خاطر مشغله ی بسیار زیادشون نتونستن بیان، ولی کیکهاشونو بوسیله ی منا جون فرستادن...و با مبالغی هم که جمع اوری شده بود زیر پوش مردانه و روسری زنانه به تعداد زنان و مردان اونجا تهیه شده بود حدود 100 تا. همراه با کیک .. شیر و.....
واقعا دیدن اون همه انسان که یه زمانی هر کدوم به تنهایی یه خانواده رو اداره میکردن والان اینطور ناتوان و محتاج دست محبتی و چشم انتظار یه گوشه نشستن ، خیلی درد آور بود..
اجازه ی عکس گرفتن نداشتیم و من فقط همین یکی رو گرفتم. طفلی کلی درد دل کرد برامون شعر محلی خوند و در کنار هم اشک ریختیم....
علی - ارسطو و پریسا هم در محوطه همراه با بابای علی جون موندن چون نمیشد وارد سالن بشن.
حدود 2 ساعت اونجا بودیم و برگشتیم خونه.... کارامو کردم و بعد از ظهرش رفتم خونه ی سارا جون ... چرا؟
چون برای شب برنامه ی فروش غذا بود (به نفع مادران زندانی برای جرم های غیر عمد).. گروه دوستان بلوری قرار شده بود این خوراکی ها رو درست کنن : من شربت .. سارا جون : سمبوسه .... زهرا مامان ارسطو : اسنک کالباس و شربت سن ایچ ... الهام جون : کیک و دسر و ترامیسو ...
البته برای تهیه ی سمبوسه ها سارا جون و مادرشون خیلی زحمت کشیدن. بچه های دیگه ی گروه هم به صورت نقدی کمک کردن...
اینجا خونه ی سارا جون در حال تهیه ی سمبوسه:
و بعد از مستقر شدن در مکان مورد نظر سارا و چند نفر از مامان های گل زحمت کشیدن و سرخشون کردن...
هوا خیلی گرم بود. و در اون ازدهام جمعیت کنار حرارت نشستن واقعا سخت بود. خدا به همشون اجر بده. الهی امین.....
نمایی از میزمون و جمعیت... البته اینجا هنوز خلوت بود....
اسنک های زهرا جون
کیک ها و دسر های الهام جون که رسیدن .. یه هو به قدری دور میز شلوغ شد که نفهمیدیم چطور قسمت شدن و به فروش رسیدن... دستشون درد نکنه واقعا خوشمزه بودن...(بچه های گروه هم یه تعدادشونو خریداری کردن)
کیک هویج
کیک جنگل سیاه
دسر موز و ترامیسو
دست همگی درد نکنه
مامان روژان و مامان مهزیار و مامان محمدفرزام و مامان محمد و عمه معصوم ومامان ستاش جون و نسرین عزیز و چند نفر دیگه از دوستان عزیزم هم اومده بودن ولی دیگه فرصتی برای عکس گرفتن نداشتم.
فقط اینو از روژان جون گرفتم .
پریسا بعد از کمی بازی با روژان جون خسته شد . بردم وکمی در بین غرفه ها تابش دادم تا این که یه غرفه ی نقاشی چهره پیدا کردیم. کلی بهم اصرار که باید صورتمو ارایش کنی....
و............
نزدیک به ساعت 10 و نیم تقریبا کار غرفه ی ما تموم شده بود و چون پریسا خیلی خسته شده بود برگشتیم خونه....
همین که وارد ماشین شد از خستگی بیهوش شد....
روز شنبه تولد بابایی بود البته هم بابایی و هم داداش ابراهیم...
تولدشون مبارک ایشالله 120 ساله بشن
به همین مناسبت روز جمعه 2 عدد کیک درست کردم و همراه با بقیه ی خانواده رفتیم منزل دایی حسین ....
دیگه هم تولد بود و هم روز پدر.. ما هم با یه تیر چنددددددددد نشونه رو زدیم.
این کیک ها :
برای دایی ابراهیم:
و برای بابایی
البته خاله معصومه هم یه کیک خوشمزه درست کردن و با خودشون آوردن.
دایی ابراهیم و بابایی....
و پریسا خانم. که قبول نمیکرد این تولد برای باباییه تا میگفتم تولد باباییه میگفت نههههههههههههه تولد منه........
خدا رو شکر همه چیز به خوبی و خوشی گذشت. جای همه خالی بود.
یک هفته قبل هم برای شام خونه ی دایی حسین بودیم البته به مناسبت ولیمه ی خونشون
یاسین و ستایش بچه های دایی حسین و پریسا
همون شب اولین سالگرد عقد دایی ابراهیم هم بود... باز هم کیک و شمع و تولد بازی برای بچه ها...
این هم امین کوشولوووووو کوچکترین عضو خانواده (پسر خاله معصومه )
بالاخر تمام شدددددددددد
ممنون از همراهیتون.