خداحافظی با خانه ی پراز خاطره.....
سلام
بالاخره یه فرصت پیدا کردم تا یه سر به اینجا بزنم...
پس بفرمایید ادامه تا بگم.....
پنج شنبه : 1/ 3 / 93
بالاخره بعداز 8 سال موفق شدیم خونمونو تغییر بدیم.
خیلی وقته منتظر این لحظه هستم ولی الان که ساعت به ساعت بهش نزدیک تر میشم مثل این که یه کوچولو دلم واسش تنگ میشه....
وقتی یادم میاد که چه خاطراتی رو اینجا داشتم و چه لحظه هایی رو گذروندم .....
وقتی پریسا پاهای قشنگشو داخل این خونه گذاشت و برای اولین بار یه عالمه اولین ها برام ساخت که هر کدومش یه دنیا برامون ارزش داشت....
اولین خنده هاش ... اولین گریه هاش... اولین نشستن هاش... اولین راه رفتن هاش .. اولین دندون های کوچولوش که نوک زدن و...........
ولی از طرفی هم خوشحالم که داریم میریم .... میریم تا ایشالله باز هم در خونه ی جدید خاطرات قشنگی رو در کنار دخترم و همسر مهربونم داشته باشم.....
بنابراین ، این اخرین پستی هستش که از این خونه مینویسم و ایشالله پست های بعدی از منزل جدید....
من و پریسا از بعد از عید دیگه مهد نرفتیم یعنی یه جورایی واسه ما تموم شد. و تا مهر اینده تعطیل شد.
هفته ی گذشته از مهد تماس گرفتن و ما رو واسه جشن پایان دوره دعوت کردن.
من و پریسا هم رفتیم و جای همه خالی که خیلی خوش گذشت...
پریسا هم دوستاشو دوباره دید و یه روز از صبح تا ظهر رو بادوستاش گذروند....
ظهر هم با هدیه ایی که از خانم مدیر گرفت برگشتیم خونه.
این دوتا که معرف حضور هستن. کلاه قرمزی و پسر خاله.... طفلی ها در اون هوای گرم از صبح تا ظهر داخل این لباس ها بودن.
پریسا در کنار دوستاش.اون که پشت سر پرسا نشسته اسمش پارمیس هستش یعنی به معنای واقعی اتیش پاره ی مهد کودک...تمام والدین از دستش شاکی هستن چون کاراشو دقیقا بچه هاشون در خونه انجام میدن.
این هم کیک و پایان نامه های بچه های پیش دبستانی
بچه های پیش دبستانی کلی برنامه اجرا کردن از سرود گرفته تا شعر خداحافظی و تشکر از مربی ها به زبان های مختلف فارسی - انگلیسی- عربی - لری و.....
بعد هم همه اومدن داخل سالن و ارگ هم براشون اهنگ زد و تا تونستن رقص و پایکوبی کردن.
پریسا اون گوشه کنارا ایستاده بود به سختی ازش فیلم گرفتم با چند تا عکس...
و این هم عکس عید نوروز که بهمون دادن ... همکلاسی های پریسا همراه با خاله مهری.. مربی مهربون پریسا.
چون از روی عکس ، عکس گرفتم واسه همین خوب نیفتاد...
و به این ترتیب اولین سال تجربه ی پریسا در مهد کودک تموم شد....
و اما پریسا خانم.....
این روزا یه جملاتی به کار میبره که من و بابایی روده بر میشیم از خنده و مجبورم میکنه بگیرم اینقد فشارش بدم که جیغش در بیاد.
چند تایی رو که یاد داشت کردم اینجا هم مینویسم:
ما شب ها داخل سالن میخوابیدیم... چند روزی بود که به اتاق خواب نقل مکان کردیم یه روز پریسا میگه :
مامان از این به بعد اینجا میخوابیم ؟
من: فعلا بله .
پریسا : ایشالله اینجا که خراب شد بریم اتاق من بخوابیم !!!!!!!!
میخواهیم از خونه بریم بیرون... بدو بدو لاکشو آورده و میگه :
مامان اول بیا از این لاک برام بزن کمی دلم حال بیاد بعد بریم....
دیروز هم خسته و بیحال دراز کشیده بودم اومده میگه :
مامان پاشو سی دی کارتون برام بیار میخوام نگاه کنم.
من: واییییییییی پریسا !!! خستم نمیتونم.
پریسا : نگفتم خودت برو داخل دستگاه اواز بخون . گفتم سی دی برام بذار ...
این روزا وقتی از دستمون عصبانی میشه میگه :
من دیگه دختر شما نیستم..... پریسا دیگه وجود نداره ... اسم من پارمیسه...
این روزا البته قبل از جمع کردن اثاث خونه... چند تا خوراکی خوشمزه درست کردم که عکسشونو میذارم اینجا... اگر دوست داشتید دستوراشونو (البته با اجازه از اساتید محترم ) براتون مینویسم.
این کیک بسکویت هستش. سارا جون مامان علی دستورشو در واتساپ بهمون داد و همون موقع هم ما درستش کردیم.البته فکر میکنم سارا جون اینو در وبلاگ( اشپزی های مامانم ) هم بذارن.
جاتون خالی خیلی خوشمزه بود. البته اینو واسه روز پدر و برای بابا حسین درست کرده بودم.
و این هو کاسرول بادمجان. یعنی اگر یکبار درستش کنید، مشتری دائمش میشید. دستورشو الهام جون مامان فرگل بهمون دادن.طعمش عالی بود.
و پای سیب البته این در وبلاگ اشپزیهای مامان هستش...
ممنون که همراهمون بودید.