فصل 31 : یه سفر کوچولو و حرف زدن پریسا
سلام. امیدوارم همه ی دوستان خوب باشن.
یه مدت بود شدیدا" هوس دلمه ی برگ مو کرده بودم و چون غذای نسبتا" سختیه ، سپردمش به مامان...و روز چهار شنبه قرار شد مامان جون درستش کنه....
مامان جون هم که دستش درد نکنه سنگ تموم گذاشت و یه دلمه درست کرد که انگشتامونو هم باهاش خوردیم.از بعد از ظهر من و پریسا رفتیم خونه مامانم و تا شب اونجا موندیم و یه مقدار از کار های مربوط به تهیه غذا رو کمکشون انجام دادیم.
خلاصه تا ساعت 10 شب طول کشید وبعدش هم رفت روی گاز تا فردا صبحش که دیگه حسابی جا افتاده بود و بسیار خوشمزه و جای همه خالی .....
روز جمعه همراه با عمو محسن و خاله مینا رفتیم به یه منطقه ی تفریحی به نام (مال آقا) که نزدیک شهرستان ایذه قرار داره.منطقه خوش آب و هوا با یه رود خونه کوچیک و پر از باغ و درخت میوه . از صبح زود رفتیم و بعد از ظهر برگشتیم.
جای همه خالی بود . خیلی خوش گذشت. جزئیات سفر رو با عکس ها در ادامه براتون میذارم.
حالا کمی هم از پریسا خانم......
پریسای ما عاشق ترشی خوردنه چه هله هوله باشه چه ترشی معمولی . کلا" شده رقیب من!!!!! کافیه ببینه من دارم یه چیز ترش میخورم . میاد میشینه پیشم و تا تموم نشه بلند نمیشه !!!!!
البته شیرینی هم خیلی دوست داره و فقط هم شیرینی کاکائویی !!! وقتی شیرینی می خواد میره سر یخچال به بهونه آب خوردن. وقتی در رو باز میکنم تند تند میگه شی ینی ،شی ینی
و تا 2 - 3 تا نگیره ول کن نیست.
وقت نهار میاد پشت اوپن و داد میزنه بابا بیا قدا . بابایی هم هر کجاست باید خودشو برسونه وگرنه پریسا به کار خودش ادامه میده و بدون بابایی غذا نمی خوره.
کتاب خیلی دوست داره. تصاویر کتاب ها رو با دقت نگاه میکنه و هر اسمی که برای تصاویر میذارم ،تکرارشون میکنه. مثلا" تصویرپیر زن ببینه میگه ماما جو (مامان جون) و تا برگ آخر دنبال مامان جون میگرده.
چند تا کلمه هم به زبون خودش تکرار میکنه =
دایی = دایی
موش = موش
خووشید = خورشید
خوونه = خونه
موس = موز
عموسن = عمو محسن
عمَدو = عمو محمود
دایی یا = دانیال
بلاله = بهاره
خَدوش = خرگوش
اقاق = اتاق
موجه = مورچه
اقاشی = نقاشی
تا دفتر و خودکار دستمون میبینه ،میاد سراغمون و میگه اَقاشی .... و دیگه کار ما تعطیل میشه. باید دفتر و مداد رنگی بیاریم تا خانمی اَقاشی بکشه . از دفتر هم که خسته شد میره سراغ دیوار ها.....
عاشق تولد شده . هر چیزی که با تولد مربوط بشه ،شروع میکنه به خوندن تبلو تبلو .
از لباس صورتی تولد خودش تا کلاه ،کیک ، دست زدن بچه ها و......تازگی ها هم این تبلیغی که پرشین تون میده برای تولد بچه ها،تا شروع میشه پریسا هم میگه تبلو تبلو.......
بقیه مطالب هم در ادامه منتظر شما هستن.
عکس ها که جالب شدن.
پریسا خانم خوشحاله چون داره میره خونه مامان جون دلمه درست کنه:
بفرمایید بقیه در ادامه....
این ها برگهای مو برای درست کردن دلمه:
مواد داخل دلمه و مامان جون که در حال درست کردن دلمه ها هستن
و این ها دلمه های آماده ی پختن:
و بالاخره آماده شدن.
پریسا خانم هم خیلی به مامان جون کمک کرد
ساعت 6 صبح و حرکت به سمت مال آقا . خورشید تازه طلوع کرده بود
پریسا هم روی پای مامان جون خوابش برد
بین راه صبحانه خوردیم و ساعت 10 رسیدیم. و یک یره پریسا خانم رفت برای آب بازی
آب سرد بود ولی حاضر نبود بیاد بیرون
بابایی هم زحمت ناهار رو کشیدن
درختی که زیرش نشسته بودیم پر بود غوره
بابایی برام یه خوشه چید ولی مجبور شدم با پریسا تقسیمش کنم.خیلی ترش بودن.
بعد از ناهار دوباره رفت آب بازی و بعد هم از خستگی بیهوش شد........
خسته نباشید .ممنون که وقت گذاشتید.
تقدیم به دوستان گلم