فصل هجدهم: خاطرات نوروزی 2 و چند خبر دیگه...
سلام به بهارک خودم و سلام به همه ی دوستان گلم با دلهای بهاری.
امروز یعنی 17 / 1 / 1391 اولین ماه و هفدهمین روز از سال جدید مصادف شد با هفدهمین ماه تولد خانم طلای ما.....
ستاره ایی بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
ماه پیشونی من هفدهمین ماه تولدت مبارک باشه عزیز دلم.
سیزدهمین روز و دوازدهمین دندون
روز سیزده فروردین ، دوازدهمین مروارید خانم گل کشف شد. البته ظاهرا" مدتی قبل بر روی لثه های مبارک جلوس نموده بودن ولی ما در این روز خاص از روی مبارکشون پرده برداری نمودیم.
بالاخره تعطیلات عید به سیزده رسید و ما هم برای اینکه این روز را به در کرده باشیم تصمیم گرفتیم تا کلا" شهر را ترک کنیم.
بنابراین همراه با 3 تا دایی گرامی و مامان جون محترم ، صبح ساعت 7 حرکت کردیم.
و حدودا" بعد از 2 ساعت و نیم به مقصد رسیدیم. مقصد که در جاده گتوند و حدود 20 کیلومتر بعد از شوشتر قرار داره ، یک مزرعه گندم بود. متعلق به یکی از دوستای دایی غلام عباس.
که ایشون هم لطف کرده بودن و یکی از درختان کنار اونجا رو برامون در نظر گرفته بودن که بسیار زیبا یود.
هوای مطبوع ، گندم زار بسیار زیبا ، و سایه ی درخت کنار که دیگه جای تعریف نداره....
خلاصه صبحانه همون جا کنار هم صرف شد که حسابی به همه چسبید. و تا ظهر بچه ها و البته بزرگا هم مشغول بازی شدن.
پریسا خانم حسابی مشغول بود و من هم سعی کردم زیاد محدودش نکنم. دیگه از خیر لباساش و ........گذشتم و گذاشتم حسابی بهش خوش بگذره.البته بلافاصله بعد از رسیدن به خونه ، به حمام رفت.
ظهر شد و آقایون مشغول آماده کردن نهار شدن. آتیش به راه افتاد و .......
چقد خوبه که گاهی آقایون اشپزی کنن و خانم ها میل کنن.
تا عصر همه مشغول بودن و ساعت 7 و نیم ساز بازگشت زده شد. و تا رسین به منزل حدودا" 3 ساعت سر راه بودیم البته سررراه و در ملاثانی هم برای خوردن بستنی توقف کردیم.
روز بسیار خوبی بود و به همه و مخصوصا" بچه ها حسابی خوش گذشت.و پریسا تا تونست بازی و شیطنت کرد.
این یکی از عکسای سیزده بدره و باقی هم در ادامه منتظر حضور شما دوست عزیزم هستن.
تازه رسیده بودیم به مزرعه.
با موبایل یاسمن دختر دایی مشغوله..
درخت کنار . بابایی پریسا رو بلند کرد تا کنار بچینه.......
دست بابایی و دایی ها درد نکنه نهار خوشمزه ایی بود....
بعد از نهار بابایی ، پریسا رو برد داخل کانال برای آب بازی البته آبش خیلی کم ولی روان بود.
بعدش هم سواری روی دوش بابایی.
یاسمن ، پریسا رو برد اون سمت کانال برای بازی.
این هم اون طرف کانال. به بهانه دیدن ماهی صداش کردم تا بالاخره برگشت به طرف دوربین.....
پریسا کنار دوقلوهای پسر خاله مامانی. مبینا و مائده....
بالاخره از این خوابیدن های عجیب و غریب پریسا خانم یه آلبوم عکس جدا گونه درست میکنم. فکر کنم خیلی جالب بشه.این هم یه مدل خوابیدن خانم.
نمیدونم چطور اون پشت جاش شد.......
خسته نباشید. تمام شد.