یک عدد پریسا خانم 3 سال و 3 ماهه....
سلام
خوبید؟ ایشالله که خوب هستید و خونه هاتون از گرمای محبت گرمه گرم باشه .....
دیروز 5 شنبه بود(17 / 11 / 92 ) ... اما با بقیه ی 5 شنبه ها فرق داشت . چرا؟ خب به دلیل این که دیروز پریسا خانمی ما ، 3 سال و 3 ماهه شد ...پس بزن دست قشنگه رو به افتخارش ....
قربون دختر گلم برم. که هر ماه از ماه قبل خانم تر.. خوش زبون تر ... و خشکل تر میشه.
پس به همین مناسبت این پست کلا به ایشون اختصاص داره.
پریسا خانم کلا هر مطلبی رو به خوبی به خاطر میسپاره و هیچ چیزی رو از قلم نمیندازه (خصوصا اگر در رابطه با خوراکی باشه )......
در این رابطه....پری شب متوجه شد بستنی داریم.... یه ظرف خورد.... اول ِ صبح در خواب ناز بودم(دلم خوش بود 5 شنبه هست و مهد کودک تعطیله و میشه یه کوچولو بیشتر خوابید!!!!!) 7 صبح اومده میگه مامان بستنی میخوام....
بهش میگم : عزیزم اول صبحانه بعد بستنی... میگه: من صبحانه خوردم. کره و پنیر با نون. ...گفتم باشه برو بستنی بخور...خلاصه با راهنمایی که بهش کردم و با استفاده از زیر پایی رفت بستنی رو برداشت... من خوابیدم.... بیدار که شدم دیدم ظرف خالی شده!!!!
اومد سراغم و میگه: مامان ببخشید که بهت گفتم کره و پنیر خوردم . چون نخورده بودم!!!!
من:
داریم از پله ها میاییم بالا هی بهونه میگیره و راه نمیره بهش میگم مامان عجله دارم سریعتر بریم خونه .....میگه : خودتو نگه دار الان میرسیم!!!!(فکر کرده هر کسی که عجله داره یعنی باید بره دس..... )
اومد پیشم میگه مامان پاشو بریم فروشگاه ناخن بخریم .. بهش میگم ناخن واسه چی؟ (حالا من فکر میکردم یه چیزی در مورد ناخن مصنوعی شنیده ... مونده بودم چطور باید توجیهش کنم) من درحال فکر کردن بودم که بهم میگه: ببین ناخنم شکسته ... خراب شده ... بریم یکی دیگه بخریم...
شبکه ی هد هد داره درمورد فواید پیاز حرف میزنه و مصرفش در سفر. با دقت گوش داد .... کمی بعد من و بابایی در مورد سفر کوتاهی به ابادان صحبت میکردیم... اومد سراغم و گفت : مامان ؟ یادت باشه میریم مسافرت پیاز هم با خودمون ببریم!!!
سفره پهن کردم برای نهار ... پریسا داشت بازی میکردمنتظر بود صداش کنم... ولی هر چی صبر کردخبری نشد...با عصبانیت برگشت گفت : یکی منو صدا کنه!!!!
من و بابایی...
حوصلش سر رفته بود و من پای نت بودم... اومده پشیم میگه مامان پاشو!!! از مُردن خسته شدم!!!!( میخواست بگه از خستگی مُردم )
هفته ی قبل مامان ِ یکی از بچه های مهد که از همکارها هم هستن واسه دخترش یه هدیه آورد (ظاهرا برنامه اینه که مادرها هدیه بیارن و به اسم مهد به بچه بدن...) پریسا هدیه رو روی میز مدیر دید ... اومد پیشم و گفت گوشتو بیار یه چیزی بگم.. بعد میگه: مامان یه جایزه رو میزه بیا بریم یواشکی برش داریم....
حالا قراره هفته ی آینده فرشته ی مهربون واسه پریسا خانم هدیه ببره !!!
کلی عکس دارم از سفر هفته ی قبل و امروز ... بفرمایید ادامه.
جمعه 18 / 11 / 92
هفته ی قبل با عمو احسان که از اصفهان اومده بودن، رفتیم شوشتر...
خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا که هوا حسابی بهاری شده بود... ساعت 2 بود که رسیدیم و یکسره رفتیم رستوران مستوفی (یه خانه ی خیلی قدیمی که به رستوران سنتی تبدیل شده) جای خیلی خوشکل و با صفایی هم هست....
این پریسا خانم ...
و در کنار عمو احسان...
و سفره ی نهار... واقعا خوشمزه بودن... تازه کلی هم غذاهای سنتی درست میکنن. ما برای نمونه در کنار غذاهامون، یه ظرف کشک بادمجون گرفتیم و یه کاسه ماست خیار و ماست و اسفناج....
این جا هم داشتیم از حیاطش دیدن میکردیم... یه موزه ی مردم شناسی هم داره در زیر زمینش که پارسال رفته بودیم و عکس هاشو در یه پست گذاشته بودم...
و این یکی در کنار درب ورودی..
بعد از نهار رفتیم مزار بابابزرگ برای فاتحه ...و بعدش هم کنار اب در کنار عمارت کلاه فرنگی....
ما نزدیک اب نرفتیم ولی پریسا خانم رفت جلو و همون جا هم یه دوست پیدا کرد و کلی با هم بازی کردن....
و اما امروز ....
صبح رفتیم ابادان ... هوا بسیار عالی و افتابی بود ... بعد از کلی گشت و گذار در بازار و خرید ..... رفتیم کنار اب ...
همون نزدیکی ها ، وسایل بازی گذاشته بودن و پریسا خانم هم از فرصت استفاده کرد...
و باز هم کنار اسکله...
و بعد از خوردن نهار ، رفتیم خرمشهر...
اونجا پریسا خانم هوس کرد سوار قایق بشه... بابایی هم که پایه بود قبول کرد...و.....
نمایی از پل شهید جهان ارا در خرمشهر...البته از وسط اب...
ممنون از همراهیتون.