جشنواره ی غذا...
سلام
جای همه ی دوستان خالی بود.... روز 5 شنبه و جمعه و شنبه زیباترین شبهای شهرمون بود.در کنار دوستانمون بهترین لحظه ها رو گذروندیم....
جشنواره ی غذا در جاده ساحلی کیان پارس برگزار شد و هر کدوم از دوستان با یه خوراکی یا چند خوراکی خوشمزه اومدن و در یک رقابت بسیار زیبا و دیدنی اون ها رو فروختن .... اگر خدا بخواد تمام پول هایی که جمع شد برای کودکان سرطانی و بیماری های سخت مصرف میشن....
به قول یکی از دوستان تجربه ی فروش خوراکی رو هم به دست آوردیم.اگر یه زمانی قصد راه اندازی یه کار و بار رو داشتیم میدونیم چکار کنیم.
واقعا کار سختیه .. وقتی که بینندگان فقط بیان و ببینن و رد بشن و هیچ نخرن. و یا یه نفر بیاد و یه ظرف باقلای 2 هزار تومنی رو 15 هزار تومن بخره و ما...
هر چند دقیقه یه بار از یه گوشه ی سالن صدای دست و جیغ و هورا بود که به هوا میرفت و ....
ما هم هر 2 شب 5 شنبه و جمعه با یه قابلمه باقلا رفتیم برای جشنواره.
اما واسه شنبه چون مراسم تمدید شده بود و ما هم نه فرصت داشتیم و نه خبر از تمدید شدن برای فروش.... همینجور دست خالی رفتیم و فقط خرید کردیم.
کلی برنامه اجرا شد و از طرف صدا و سیما هم گزارش گرفتن...
خب عکس ها خیلی زیاد هستن... از همه ی خوراکی ها یی که غرفه ی ما آورده بودن عکس گرفتم. همه رو میذارم ادامه ... بفرمایید.
یکشنبه 13 / 11 / 92
از ابتدای ورودمون این عروسک که اسمش قلقلی بود اومد سراغ پریسا :
این هم غرفه ی ما و پریسا :
و با ابوالفضل (پسر خاله که 2 شب رو همراهمون بود ):
نمایی از میزمون در روز شنبه ( باقلای ما اینجا مشخصه .. از قابلمه هم عکس گرفتم ولی هر چی گشتم پیداش نکردم.)اگر دوستان از قابلمه ی ما عکس گرفتن لطفا بهمون برسونن.
راستی اون کاپ کیک ها هم کار دست مامان علی جون هستن.
یه فلاکس چای واسه خودمون برده بودم که خسته شدیم بخوریم . ولی همون رو هم لیوانی 1000 الی 1500 فروختم.
مهزیار جون (پسر مهرنوش جان دوست بسیار عزیزمون ) که 2 شب همراهمون بودن و کلی در فروش بهمون کمک کردن و کلی هم از همه ی خوراکی های میزمون خرید کردن.
و سپهر جون دوست وبلاگیمون پسر زهرا جون.
ببینید هم باید حواسم به فروش باقلا بود و هم به عکس گرفتن.واسه همین عکس ها زیاد واضح نیستن...
این ها هم ترامیسو از مامان فرگل جون عزیزدستشون درد نکنه عالی بودن از رو هوا فروش رفتن دست اخر واسه دونه ی اخری دعوا شد...
و کیک بستنی بسیار خوشمزه از مامان فرگل جون نصفه یه ظرفشو من خریدم کلی به خاطر به دست اوردنش جنگیدم.
اون توت فرنگی که اون وسط چشمک میزنه هم یه داستان داره...
وقتی ظرف کیک رو برداشتم یه اقا و خانمی اومدن واقاهه گفت همون توت فرنگی رو بهم بدید و 5 هزار تومن هم بابتش دادن . میخواست توت فرنگی رو بذاره دهن خانمش که خانمه خودشو عقب کشید ما اماده بودیم تا واسش کلی دست بزنیم که یه هو همه وارفتیمدست اخر اقاهه خودش نوش جون کرد.
و فرگل جوووون دختر دوست عزیزمون و مامان هنر مند
مامان فرگل جون سنگ تموم گذاشتن و واسه شب اخر هم یه کیک اسفناج خوشمزه و کلی کاپ کیک خوشمزه آوردن.
جای همه خالی که این چند شب چقد کیک خوردیم.البته همه رو میز خودمون هم میخریدیم.
و ترشی زهرا جون مامان ارسطو . یه ظرفشو خریدم عجب ترشی خوشمزه ایی...
برای شنبه هم زهرا جون چیز کیک درست کردن و مامان علی هم 2 تا کیک . من هم این طرف میز تبلیغ میکردم.
این هم پریسا با کلاه قرمزی
یه اقایی بود به اسم ( مرتضی نقره ایی !!!) از سر تا پا نقره ایی رنگ بود...
خلاصه این که جای همه ی دوستان خالی بود. هم دوستای همشهری که نتونستن بیان و هم دوستای راه دور....
خدا رو شکر بابت این مراسم و فقط از میز ما حدود 2000000 (دو میلیون تومان) جمع شد ... ایشالله یه گوشه ی خیلی کوچیک از این مشکلات رو بتونه حل کنه.
پ . ن
کیفیت عکس ها پایینه... زاویه ی عکس ها اصلا به دلخواهم نیست....
همه به خاطر اینه که در بدترین موقع دوربینم خراب شد!!!این دوربینو از داداش حسین گرفتم تا ایشالله دوربینمون درست بشه.