مسافرت کوچولو ....
سلام
ایشالله که همه ی دوستان خوب و سلامت باشن...
راستش مدتیه کامپیوتر باهامون سر ناسازگاری گذاشته و برای همین ،همون مدت زمان کم رو هم که برای نت اومدن گذاشته بودم باز هم کم و کمتر کرده....
وگرنه هم مطلب برای نوشتن دارم و هم کلی عکس....
ما برای تعطیلات عید فطر به یه مسافرت کوچولو رفتیم.....
اولش که به جاده زدیم فقط مقصد رسیدن به یاسوج بود. ولی بعدش....
بهتره کم کم با عکس ها توضیح بدم.
روز جمعه یعنی روز عید فطر بعد از خوندن نماز عید زدیم به جاده به مقصد یاسوج...
سر راه برای خوردن صبحانه توقف کردیم...
بعد از ظهر به یاسوج رسیدیم... حدود 9 ساعت در راه بودیم.اما ارزششو داشت. چون هوای یاسوج عااااالی بود... بسیار خنک.. دقیقا یاد هوای اسفند ماه شهرمون افتادیم.
ولی به سختی جایی برای استراحت پیدا کردیم چون خیییییییلی شلوغ بود....
راستی یادم رفت بگم که در این سفر دایی غلام عباس و دایی حسین و دایی ابراهیم و مامان جون هم همراهمون بودن.... البته با خانواده هاشون...
این هم پریسا و ستایش دختر دایی حسین در پارک یاسوج....
شب همون جا موندیم و فردا(شنبه ) صبح زود به طرف "سی سخت "حرکت کردیم...
اونجا هم جای قشنگی بود چند تا ابشار خوشکل داشت و ابش هم به شدت سرد بود یعنی اصلا نمیشد وارد اب شد دست و پاهامون از سرما بی حس میشد....
اینجا هم تا ظهر موندیم و بعد از ظهر به طرف "شیراز "حرکت کردیم....
در شیراز فقط برای استراحت و این که شب بخوابیم موندیم. هوای شیراز از یاسوج کمی گرمتر بود ...یه پارک خوشکل پیدا کردیم و شب اونجا موندیم...
به پریسا و بچه ها که خیلی خوش گذشت....
صبح و بعد از خوردن صبحانه ، به طرف "جم" (از شهرستان های استان بوشهر ) حرکت کردیم...
ظهر روز یکشنبه رسیدیم اونجا و بعد از استراحت ، به "بندر سیراف" برای اب بازی بچه ها در دریای خلیج فارس رفتیم.....
کنار دریا به همه خوش گذشت
خلاصه این که 2 شب در جم موندیم و صبح روز سه شنبه به طرف شهرمون حرکت کردیم ....
و بعد از کلی توقف در شهرهای سر راهمون مثل کنگان و گناوه (که اینجا به منظور خرید توقف داشتیم).... بالاخره ساعت 2 نیمه شب به شهرمون رسیدیم...
از محاسن این سفر:
پریسا و یاسین بالاخره به تفاهم رسیدن که با هم مهربون بشن
و وقتی هم با هم مهربون شدن چه اتیش ها که نسوزوندن
یه شب در جم به یه پارک کوهستانی خوشکل رفتیم که به پریسا خیلی خوش گذشت:
پریسا که نذاشت این مدلی ازش عکس بگیرم ولی اینو از یاسین و ستایش بچه های دایی حسین گرفتیم:
درسته که خیلی خوب بود و بهمون خوش گذشت ولی ....ولی.... هیچ جااا خونه ی خود ادم نمیشه...
پ . ن 1 : از 2 تا پست قبل کلی کامنت مونده که چون فعلا نمیتونم به دوستان گلم سر بزنم ، تاییدشون نمیکنم تا ایشالله سر فرصت و حوصله به همه سر بزنم....
پ . ن 2 : ایشالله جمعه عروسیه عمه بهارس .... پس این چند روز باز هم کم رنگ هستیم تا بعد از عروسی . چون واقعا سرمون شلوغه.....
شنبه 26 / 5 / 1392 صبح