با خبر خوش بالاخره اومدیم....
سسسسسسسسلام
ایشالله همه ی دوستان ،همیشه خوش و لباشون خندون و دلشون شاد باشه.
ایشالله همه ی جوون ها خوشبخت بشن و همه جا خبر های خوش باشه..
خب بالاخر بعد از یه غیبت کبری ، برگشتیم...
علت غیبت رو هم که فکر کنم میدونید واسه چی بود...ببببببببلللللللهههههههه ....
عروسیییییییی عمه بهاره بود دیگهههه
خدا رو شکر همه چیز خوب بود ... مراسم عاااااالی یود و به همه کلی خوش گذشت....
از روز شنبه ی گذشته هر شب خونه ی عمه بهاره ، همه جمع بودن و برای عمه بهاره و عروس شدنش شادی میکردن.
روز پنج شنبه هم که مراسم عقد و شبش هم مراسم حنا بندان داشتیم. که کلا خییییییییلی خوب بود و خوش گذشت...
در این هفته هر شب که ساعت 1 - 2 برمیگشتیم خونه ، پریسا بیهوش میشد و تا فردای اون شب تا ساعت 12 خواب میرفت...
و بلاخره روز جمعه که عروسی بود.....
این پریسا خانم و دانیال و سپهر قبل از رفتن به سالن....
و پریسا خانم در سالن در کنار سفره ی عقد....
و در انتهای شب....
کلا برای عکس گرفتن اصلا باهام همکاری نمیکرد.... بیشتر وقتش البته یعنی تمام وقتش دنبال بچه ها بود که شامل( ابوالفضل و دانیال )بود...
حتی وقتی که خواب میرفت هم مرتب صداشون میکرد و در خواب هم باهاشون حرف میزد!!!!
این از اخبار مربوط به عروسی...
واما پریسا خانم......
دیشب در راه خونه بودیم که کنار خیابون یه تعداد جوجه ی تقریبا بزرگ میفروختن. بابایی که مدت ها بود دنبال همچین فرصتی میگشت ، سریع پیاده شد و یه جوجه ی خوشکل برای پریسا گرفت..
پریسا از صبح که بیدار شده از کنارش تکون نمیخور اسمشو هم گذاشته خانم حنا...
وقتی من صدا کنم مرغه یا جوجه ..پریسا میگه :چی؟ یعنی متوجه نمیشه منظورم با کیه
ظهر کمی برنج بهش دادم تا به خانم حنا بده . اومده میگه : مامان قاشق بده برای خانم حنا چون نمیتونه مثل من دهنشو باز کنه!!!
یا میگه : مامان لگنمو پر از آب کن میخوام خانم حنا رو حموم کنم چون سرش کثیف شده...
یا میگه مامان خانم حنا پرواز میکنه؟ ....
دیشب به بابایی میگفت : برو مامانشو هم برام بیار... و من....
عاشق کارتونه یعنی هنوز چشماش رو کامل باز نکرده که میگه :مامان کاتون میخوام.... و دیگه تا وقتی که چشماش یاری کنن دست از سرشون بر نمیداره...
حتی دستشویی که میخواد بره میگه : مامان خاموشش کن تا تموم نشه تا من زود بیام..
این هم سند!!! عروسک ها رو هم وادار میکنه کارتون ببینن ...
در ادامه ی علاقه ی وافری که به مهد رفتن پیدا کرده....
از بیرون که میاییم خونه هنوز پاهامون به خونه نرسیده میره سراغ دفتر مشق و مداد رنگی هاش یه نیم ساعتی سرش پایینه و مینویسه ..
بهش میگیم چی مینویسی؟ میگه: مشق دارم. خانم معلم دعوام میکنه....
موقع نقاشی کشیدن 2 تا صفحه باز میکنه یکی برای خودش یکی برای من و میگه :برام بکش...
گاهی عکس دست و پاهاشو میکشم و پریسا براشون قصه میگه یکی خودش یکی مامان یکی بابا و بقیه هم دوستاش...
علاقه ی خیلی زیادی به حیوانات و کلا جانداران.... داره...
یه بار به بابایی گفت یه اسب میخوام . بابایی بهش گفت : اسب پی پی میکنه تو تمیزش میکنی؟
پریسا گفت :نه.
بعد از اون روز هر حیوانی رو که ببینه حالا هر جا از تلویزیون یا باغ وحش یا خیابون.... سریع میپرسه : مامان این پی پی میکنه؟..
دست بابایی درد نکنه با این فکری که کرد
البته الان که خانم حنا اومده و زحمتش افتاد رو دوش مامان مریم ...
از صبح تا حالا خط به خط این پستو نوشتم تا خدا رو شکر الان بالاخره کامل شد.....
یکشنبه 3 / 6 / 1392 ساعت 15 : 1 نیمه شب