فصل 35 : دومین رمضان و اولین سحر
روزه یعنی نفس خود پاک کن قلب ابلیس دورن چاک کن
راه پرواز است سوی آسمان ماه گردیدن بسان عاشقان
سلام به همه ی دوستان عزیزم.
فرا رسیدن ماه مبارک رمضان بر همه ی دوستان مبارک باشه . وقت سحر و افطار ما رو هم فراموش نکنید.
دومین رمضان رسید و ما خدا رو شکر میکنیم به خاطر همه ی نعمت ها و برای همه ی زیبایی هایی که به ما دادی در کنار این فرشته ی کوچولومون.
سحر اول ماه مبارک ، هر چقد هم تلاش کردم که خانمی بیدار نشه ولی فایده نداشت و بالاخره بلند شد و با کلی بابا بابا گفتن ، یکسره اومد کنار سفره و کنار بابایی و یه کوچولو از غذای سحر رو میل فرمودن.
عزیز دلم با قلب کوچولوت برای همه دعا کن. خدا فرشته های کوچولو با قلب های پاکشونو خیلی دوست داره.
پریسا خانم تازگی ها یاد گرفته مالکیت خودشو نسبت به چیزهایی که میدونه مال خودشه به زبون میاره با گفتنه: " منه "
میره سراغ بابایی و میگه: بابای منه
میره سمت اتاقش و وسایلش و میگه: ابازی منه ( اسباب بازی)
لباساشو که روی رخت آویزه میکشه و میگه : اباس منه
خلاصه از کتاب تا غذا و هر چیزی ک مطمئن باشه به خودش ربط داره از این حس مالکیتش استفاده میکنه.
تا قبل از تشریف فرما شدن پریسا خانم، زندگی ما بسیار منظم و دقیق بود. به طوری که بنده با چشم بسته میتونستم ادرس دقیق هر وسیله ایی رو بدم.
هیچ وسیله ایی حتی یک سانت از جای خودش جا به جا نمیشد. بعد از استفاده از هر وسیله ایی باید دقیقا" سر جای خودش قرار میگرفت و..........
و اما بعد از شرف یاب شدن سر کار علیه..............
دیگه با چشم باز و در روز روشن باید ساعت ها دنبال یه وسیله بگردم .....تا شاید اون وسیله مورد نظر پیدا بشه. دیگه هیچ چیز سر جای خودش نیست .جا به جا شدن وسایل نه فقط یک سانت بلکه به چندین متر هم میرسه .
ولی........
ولی من از این بهم ریختگی لذت میبرم. ( نا گفته نمونه که بالاخره بعد از اتمام خرابکاری های خانمی باز تلاشمو برای بر قراری نظم به کار میبرم و تا حدودی هم موفق میشم ).
داشتم میگفتم . لذت میبرم که این فسقلی چطور تمام زحمات منو در تنها چند ثانیه به باد میده و من جرات ندارم اعتراض کنم.......
خدایا ازت میخوام همیشه سلامت نگهش داری تا همیشه همینطور زندگیرو بهم بریزه و من لذت این کاراشو ببرم.
زیبا ترین ترانه ی زندگیم با تمام وجود دوستت دارم
بقیه ی مطالب در ادامه منتظر شما هستن. ممنون که تشریف آوردید.
بیشتر وقت ها مشغول آب بازی هستش. حالا هر جا که شده.....
گذاشتمش روی سینک ظرف شویی و خانمی هم حسابی آب بازی کرد
چرا این آب اینقد کمه؟؟؟؟؟؟؟؟
آخخخخخخخخخ.........
این چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامانی دستت درد نکنه مزاحمو برداشتی.......
برای رفتن به مزار بابا بزرگ ، روز های 5 شنبه، پریسا جون میره پیش مامان جون.دختر خیلی خوبی هستش و مامان جونو اذیت نمیکنه.
ولی در این چند ساعت چندین بار یا من زنگ میزنم یا پریسا جون و با هم حرف میزنیم.
به جای پریسا، دانیال با ما اومد و ازش عکس گرفتم.
خدا همه ی رفتگان رو رحمت کنه.