عروسی
دیشب بعد از کلی خونه نشینی بلاخره دعوت شدیم عروسی. ما هم بعد مدتی که عروسی نرفته بودیم از خدا خواسته رفتیم. البته چهار نفری . چون عمه را هم با خودمون بردیم. راه خیلی دور بود و تازه راه را گم کردیم. وآخر سر همگی گیج ،گرسنه و خسته رسیدیم. پریسا خانم که حسابی خوابش میومد ولی وقتی رسیدیم خواب از سرش پرید و چند نفر جهت دست بوسی ،خدمت خانم شرفیاب شدن البته من هم اجازه نمیدم فعلا" کسی صورت خانمی را ببوسه به غیر خودم و بابایی. پریسا خانم وقتی کوچکتر بود خیلی از سرو صدا میترسید. ولی دیشب با شنیدن اون همه سرو صدا تازه شارژ هم شده بود. خلاصه عروسی خوبی بود و خیلی خوش گذشت. برگشتنی هم پریسا خانم تا خونه خوا...
نویسنده :
مامان پریسا
18:36