عروسی
دیشب بعد از کلی خونه نشینی بلاخره دعوت شدیم عروسی.
ما هم بعد مدتی که عروسی نرفته بودیم از خدا خواسته رفتیم.
البته چهار نفری . چون عمه را هم با خودمون بردیم.
راه خیلی دور بود و تازه راه را گم کردیم. وآخر سر همگی گیج ،گرسنه و خسته رسیدیم.
پریسا خانم که حسابی خوابش میومدولی وقتی رسیدیم خواب از سرش پرید و چند نفر جهت دست بوسی ،خدمت خانم شرفیاب شدنالبته من هم اجازه نمیدم فعلا" کسی صورت خانمی را ببوسه به غیر خودم و بابایی.
پریسا خانم وقتی کوچکتر بود خیلی از سرو صدا میترسید. ولی دیشب با شنیدن اون همه سرو صدا تازه شارژ هم شده بود.
خلاصه عروسی خوبی بود و خیلی خوش گذشت. برگشتنی هم پریسا خانم تا خونه خواب بود.
دختر گلم دیشب خیلی بهش خوش گذشت و کلی سر حال شد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی