یه اتفاق ..... یه تولد ....
سلام
مدیریت نی نی وبلاگ با تلگراف اخیرشون بهمون گفت که زود باشید پست هاتونو اماده کنید.من هم مجبور شدم چند تا پست رو با هم آماده کنم.اگر همشو در یک پست میذاشتم خیلی طولانی میشد....
یک اتفاق
روز 4 شنبه مامان جون زحمت کشیدن و برامون سبزی گرفتن (منظور سبزی خورشتی و آشی و.... که ما این موقع از سال درستشون میکنیم و برای فصل تابستون فریز میکنیم) .من و پریسا هم برای کمک رفتیم خونه ی مامان جون.
من و مامان جون مشغول پاک کردن سبزی و صحبت کردن بودیم.پریسا هم که براش یه بسته اسمارتیس گرفته بودم که در حال تماشای کارتون ، اون ها رو هم نوش جان میکرد.
یه هووووو اومد سراغم و گفت مامان رفت تو دماغم.... من و مامان جون کلی ترسیدیم.من رفتم سراغ پریسا و دستمال گرفتم کنار بینیش و گفتم مامان فین کن (خدا رو شکر پریسا از کوچولوییش به خوبی فین کردن رو بلده.)
خلاصه هر چی فین کرد به غیر از رنگ آبی که مربوط به اسمارتیز بود هیچ چیز بیرون نمیومد
من دقیقا مثل این دوتا شکلک شده بودم. نمیدونستم بخندم یا گریه کنم.اما تمام تنم میلرزید و هزارتا فکر اومد سراغم. اگر بیرون نیاد چکار کنم......
مامان جون گفتن باید عطسه کنه. برو و شیشه ی فلفل رو بیار . من هم سریع فلفل رو آوردم. طفلک پریسا هم کلی نفس عمیق کشید ولی خبری از عطسه نبود
دوباره دستمال گرفتم و گفتم فین کن.پریسا از ته دلش فین کرد و یه هو اسمارتیس اومد بیرون
خرید های عید
روز 5 شنبه هم خاله معصومه اومدن دنبالمون و برای خرید عید به بازار رفتیم و برای پریسا خانم کفش و لباس عید گرفتم.کفش هاش خیلی خوشکل هستن و پریسا خیلی دوستشون داره. ایشالله عکسشونو در پست عید نوروز میذارم.
تولد
و بالاخره روز جمعه که تولد هانیه دختر خاله مینا بود(خاله ی من ) که از بعد از ظهر تا شب اونجا بودیم.
خیلی هم خوش گذشت . هم به بچه ها . هم به بزرگترها....
پریسا خانم در تولد هانیه:
با بچه ها کلی رقصید:
از راست به چپ:ستاش ، پریسا ، ابوالفضل ، سارا
یاسین هم اضافه شد:
این هم قسمت خوشمزه ی تولد:
در آخر هم کلی برف شادی ریختن رو سر خودشون.این هم برف بازی بچه های جنوب !!!!
ممنون که همراهمون هستید.