در آستانه ی 25 ماهگی +مروارید16 +شیرین کاری ها.....
سلام خوبید؟ ایشاله که همه سلامت باشن . ما هم خوبیم و دعاگو .
سلام پریسا خانم خوبی مامانیقربون دخمل گلم که هر روز با یه کار تازه کلییییییییی ما رو غافلگیر و ذوق زده میکنه
امروز 16 آذر و فردا یعنی 17 آذر ماهگرد تولد پریسا خانمه.مبارکت باشه عزیز دلم.
چقد زود گذشت مثل اینکه همین جمعه قبل تولد 2 سالگی بود.
و دیگه اینکه چند روز قبل مروارید 16 هم خودشو نشونمون داد. باز هم خدارو شکر.الان شما:8 تا دندون از جلو 4 تا نیش و 4 تا اسیاب داری.
نمیدونم با توجه به سنت خوبه یا کمه؟
حرفای تازه ی پریسا:
هر روز یه جمله ی تازه و هر روز این شکلی شدن ما:
خیلی بدش میاد گوشه ی ناخنش بلند بشه تا اینجور بشه میگه :
کاکانو من بده: ناخون گیرمو بده
هر بار از خونه بریم بیرون و همینطور موقع برگشت به خونه اول باید بریم فروشگاه روبروی خونه و برای خانمی تغذیه بخریم.البته خودش هم اعلام میکنه:
بییم فوفا : بریم فروشگاه
کتاب داستاناشو خیلی دوست داره و همیشه چند تایی باید دم دستش باشه . وقتی کتاب میخواد میگه :
تاباته میخوام: کتاب قصه میخوام(حالا ما ربط این کلمه رو با کتاب قصه هنوز نفهمیدیم)
تمام اعضای بدنشو به خوبی بلده هم اسمشونو هم جاشونو
چند روز قبل داشتم بهش غذا میدادم یهو دستشو گذاشت رو شکمش و گفت :
شیمَلَم دَ میکنه : شکمم درد میکنه(یعنی شکم به زبون پریسا خانم شیمل میباشد.و ما هم بر خلاف همیشه که سعی میکنیم کلمات را به درستی بهش یاد بدیم،این بار نخواستیم چون هر باز میگه شیمل کلی ..............و الا آخر.....
ورژن جدید برای صدا زدن بابایی بعد از :بابا ، پِسَیَم ،عشقم . و حالا :
بابام م م (فقط بلند بلند در همه حال خواب ، بیدار ، دور ،نزدیک........)
بابام کدایی: بابا کجایی ..
بابام بیا ...
بابام مامانی زد...
بابام بییم فوفا
و..........
نشسته بودم و tv تماشا میکردم. میخواست بره اتاقش اومده و بهم میگه:
من بییم نمیتسی؟(من برم نمیترسی )
دوتایی داریم از خونه میریم بیرون برمیگرده به بابایی میگه :
گییه نمیکنی !!!!!!!!و بابایی:نه عزیزم گریه نمیکنم تا برگردی
یه جوجه داره (جریانش مفصله و یه پست جدا گونه نیاز داره)بهش میگه :
بخند تا ازت عکس بگییم . ...نمیخندی؟ ... عکس نمییگییم
دیگه فعلا چیزی یادم نمیاد. چند تا عکس از کارای پریسا خانم رو هم میذارم ادامه. ما که کلی بهش خندیدم شما هم بفرمایید تا کمی بخندید
این چند روز که حالش خوب نبود،خیلی بد خواب شده بود.به سختی خواب میرفت. یه شب از شدت بی خوابی و بی تاب شدنش ، گذاشتمش داخل تابش چند دور که زد این شکلی خواب رفت:
ممنون که تشریف آوردید. بفرمایید.
داشت داخل اتاقش بازی میکرد از توی آشپزخونه حواسم بهش بود که کار خطرناکی انجام نده. یکی 2 ساعت بعد رفتم اتاقش تا چیزی رو از تو کشو بردارم دیدم کشو اینجوری شده و من
کنار کشو لباسشور دو قلوی خانمی رو گذاشتم. چشمم خورد به لباس شور که .... ببببله:
پریسا خانم یه گوشی داره (فکر نکنید الکیه هاااااا گوشی خودم بود خیلی هم سالمه) بابایی یه ایرانسل براش گرفت البته بدون شارژگذاشت روش و داد دست خانمی.
الان زنگ خوری گوشی پریسا خانم از گوشی من بیشتر شده
مرتب هم بهم میگه مامان گوشیم بده....
اینجا بابا زنگ زد و داره با دخملی حرف میزنن:
حرف خصوصیه من نباید بشنوم
یاد گرفته درب یخچال رو باز میکنه و هر چی بخواد خودش بر میداره.
ساعت 12 شب میخواییم بخوابیم رفته سر یخچال اینا رو برداشته بعد صندلی رو هم کشید کنار گفت بذار بالا (یعنی پریسا خانمو بذاریم رو صندلی) و شروع کرد به....:نوووووووووش جان عزیزم
عکس های پریسا خانم تمام شد.
چند روزه حسابی در حال آشپزی و شیرینی پزی و دسر پزی و........... هستم.
این یکیشون: رولت خرما از آشپزخونه ی مامان ها . خیلی خوشمزه شده.جاتون خالی.
خسته نباشید. ببخشید این پست طولانی شد.
ممنون که همراهی کردید.