فصل42 : 22 ماهگی پریسا جون. روز دختر و یه تولد...
امروز یه سلام مخصوص دارم برای همه ی دختر خانم های گل. از نی نی های کوچولو تا دختر خانم هایی که دیگه خانم شدن. چون....
امروز روز اون هاست. پس ...
دختر خانم ها روزتون مبارک.پریسا خانم روز شما هم مبارک عزیز دلم.
و سلام به همه ی دوستان گلم که همیشه در کنارمون هستن و همراهیمون میکنن.
تولد حضرت فاطمه ی معصومه را به شما تبریک میگم. عیدشما مبارک
یه تاخیر نسبتا طولانی داشتیم. و علتش هم مسافرت کاری بابایی بود.
روز جمعه بابایی به تهران رفتن و چون من و پریسا تنها بودیم ، به خونه ی مامان جون رفتیم. رفتنمون همان و 4 روز موندگار شدنمون همان.
و دیشب یعنی دوشنبه شب که بابایی برگشتن ما هم برگشتیم.
این مدت پریسا خانم خیلی هوای بابایی رو میکرد. اگر خونه ی مامان جون نبودیم، نمیدونم با این بهانه کردن هاش باید چکار میکردم.....
حالا کلی خبر از هفته ی قبل رو دستم مونده که چند تاشو برای پریسا خانم مینویسم.
اول از همه 22 ماه شدن پریسا خانم در تاریخ 17 / 6 / 1391
جمعه ی هفته ی قبل پریسا خانم 22 ماهه یعنی 1 سال و 10 ماهه شد.
تبریک میگم فرشته کوچولوی مامانی. عزیزم با هر نفس کشیدنت بودنمو باور میکنم.
خیلی دوستت دارم همه ی زندگیم. 22 ماهگیت مبارک باشه.
هر روز که میگذره خانم تر میشی . کار هایی میکنی و حرفایی میزنی که حس میکنم داری کم کم بزرگ میشی و خیلی چیز ها رو درک میکنی.
گاهی مثل اینکه یه فرد بزرگسال کنارم نشسته شروع میکنم و باهات حرف میزنم. و تو هم خیلی قشنگ و با زبون خودت باهام حرف میزنی .
خوشحالم که هستی و میتونم روی کمکت حساب کنم... اره عزیزم بیشتر از اینکه تو به من نیاز داشته باشی ، من به تو نیاز دارم. یه همدم که وقتی احساس تنهایی کردم بدونم میتونم روی تو حساب کنم.....
با تمام وجودم دوستت دارم. خدایا ممنونم که این فرشته رو بهم دادی.خودت هم مراقبش باش.
دومین خبر....
روز دوشنبه 20 / 6 / 91 تولد اقا ابوالفضل پسر خاله معصومه بود.
از صبحش بهت گفتم که امروز عصر میریم تولد. همین که اسم تولد رو شنیدی همش میگفتی تبلو بییسا (پریسا) .
میگفتم نه مامان ،تولد ابوالفضله . میگفتی نه تبلو بییسا...
خلاصه به بهونه تولد رفتن تونستم راحت حمومت بدم (چون معمولا با شستن سرت مشکل دارم و با ریختن شامپو گریه میکنی) و چند قاشق غذا به خوردت بدم.
بعد از ظهر هم که رفتیم تولد، از کنار میز تکون نخوردی. تقریبا در تمام عکس ها حضور داری و کلی صدای ابوالفضل بیچاره رو درآوردی
بقیه مطالب و عکس ها رو هم در ادامه اماده کردم.
ممنون از حضورتون.
٢٨ / ٦ / ١٣٩١ سه شنبه
پریسا و ابوالفضل و تولد.....
پریسا و ابوالفضل و یاسین و ستایش (بچه های دایی)...
به همه ی محتویات روی میز ناخونک زد.ابوالفضل هم هی چشم غره و من هم ریلکس..
روز چهار شنبه هم با بابایی و عمه رفتیم شوشتر.
وقتی میریم شوشتر حتما باید پریسا خانم جیره ی آب بازیشو دریافت کنه.
عشق آب بازی. بابایی میگن پریسا خانم بالاخره یه شنا گر ماهر میشه.
و هنر دوم پریسا خانم در اسب سواری. ایشالله فقط هنر تیر اندازی میمونه که اون رو هم به موقع خودش یاد میگیره.
این عکس ها داغ داغ مال همین چند ساعت قبل و علت دیر شدن این پست برای تحویل ...
وقتم کامل برای خانمی....
کلی اسباب بازی چیدم و براش خاله بازی راه انداختم. تازه اون عروسکه که بهش میگه پسرم!!!!!بغلش کرده و رفته نشسته بالاو من موندم و این عروسک ها........
این هم پسرش!!!!!!!!!!!!!!! یعنی نوه ی بنده!!!!!!!!!!!
دیشب ، اخر شب،حالا خودم کلی خسته، اومده میگه : مامانی پسرم پی پی کده بوشو (بشورش) تا نشوستمش دست بردار نبود!!!!
بعد هم لالاش کرد....
این هم سهمیه ی بالا رفتن پریسا خانم روی دستای بابایی که کار هر روزشه.
ممنون که تشریف آوردید . خسته نباشید.