یک عدد پریسا خانمه 3 ساله .... و هنرنمایی مامان مریم ...
سلام
ایشالله که خوب هستید و اولین روزها از اخرین ماه فصل پاییز سال 92 رو به خوبی شروع کرده باشید.
راستش کلی مطلب و عکس داشتم که برای این پست آماده کرده بودم. الان که فرصت کردم بیام و یه پست جدید بذارم از نوشتن همه ی اون ها منصرف شدم.
علتش هم اینه که میخوام کمی از دختره 3 سالم بنویسم. البته نوشتن این پست 2 تا علت داره :
1 - برای پریسا جون . واسه این که ایشالله وقتی بزرگ میشه و اینجا رو میخونه ،یادش بیاد یا بدونه که چه مراحلی رو در زندگیش پشت سر گذاشته ....
2 - برای دوستای گلم . یا لااقل اونهایی که بچه های نازشون یا همسنه پریسا هستن یا از پریسا کوچکتر هستن. شاید ایشالله به دردشون بخوره ....
و اما اصل مطلب......
تقریبا میشه گفت از 1 ماه قبل از تولد 3 سالگیش به شدت یا بگم 180 درجه رفتارش تغییر کرد به طوری که من و بابایی کلا مونده بودیم که باید چکار کنیم و در جواب این رفتارهای عجیبش چه عکس العملی از خودمون نشون بدیم.
البته اوایل که متوجه این تغییر رفتار نشده بودیم گاهی پیش میومد که بینمون کنتاک پیش میومد ولی در کل سعی ما این بود که کوتاه بیاییم چون به هر حال همیشه و در هر حال این نکته رو به خودم تذکر میدم که پریسا در حال گذروندن دوران حکمفرماییشه ( که تا 7 سالگی ادامه داره ) ...
پریسایی که تا چند روز قبل بهترین رفتارها رو داشت و روزی هزار بار میومد و من و بابایی رو بوس میکرد و میگفت عشقمممممم . ویا هر کاری بهش میگفتیم بی چون و چرا انجام میداد و یا هر روز با رفتارش اینطور نشون میداد که داره بزرگتر میشه و.....
یه هو شروع کرد به بهانه گرفتن... حرف زدنش هر چند هنوز هم بعضی حروف رو درست ادا نمیکنه و مثلا " ر " رو " ل " میگه یا " ک " رو " چ " میگه ... یه حالت بچه گونه پیدا کرد. لب و لوچشو اویزون میکرد و انگار یه نی نی کوچولوی 1 ساله شده حرف میزد...
شدیدا اصرار میکنه بغلش کنیم و حتی داخل خونه هم این اصرار رو داره . خیلی دوست داره باهامون لج کنه و حرفی رو بزنه که برخلاف حرفه ما باشه.مثلا میگه : مامان داخل شیرم چی ریختی ( معمولا دوست داره شیر رو با عسل بخوره) اگر بهش بگم عسل ریختم ، میگه من نمیخوامش برام شکر بریز... اگر بهش بگم شکر ریختم میگه نمیخوامش برام عسل بریز....
اویل واقعا داشتم درمونده میشدم که این یعنی چی؟؟؟!!!!
تا این که با همفکریهایی که با بابایی داشتم هر دومون به این نتیجه رسیدیم که این مساله به خاطر سنه پریسا هستش... یعنی پریسا الان در یه سن بحرانی قرار گرفته .... یه چیزی شبیه به بحران نوجوانی.....
سریع با مدرسه ی مامان ها این مورد رو مطرح کردم . خانم مربی های خوب و زحمت کش خیلی سریع بهم خبر دادن که این مورد همون چیزی بوده که ما حدس میزدیم و ایشالله به زودی هم برطرف میشه . چند تا ادرس هم بهم دادن که با مطالعه ی اون ها دقیقا متوجه علت رفتار پریسا شدم...
این هم ادرس هایی که مدرسه ی مامانها بهم دادن. اگر دوست داشته باشید و مطالعه کنید خیلی به دردتون میخوره...:
http://mamanschool.niniweblog.com/post337.php
http://mamanschool.niniweblog.com/post347.php
http://mamanschool.niniweblog.com/post352.php
بابایی خیلی سریع با موقعیت کنار اومد و تمام کج رفتاریها و کارای عجیب و غریبشو قبول کرد و همراهیش کرد ... و من هم .... هر چند گاهی واقعا کم میارم و فکر میکنم علتش اینه که ما تمام وقت از شبانه روز در کنار هم هستیم و این مساله باعث میشه که گاهی حتی برای چند دقیقه از هم خسته بشیم که این برای همه ی مادرها و بچه هایی که همیشه کنار هم هستن طبیعیه... ولی به هر حال سعی کردم باهاش کنار بیام...
و خدا رو شکر میکنم که در یکی دو روز گذشته رفتار پریسا کم کم در حال بازگشته ...
احساس میکنم خودش هم از این رفتارهای عجیب خسته میشه از مخالفت کردن و گریه های بی موقع خسته میشه به طوری که وقتی سرحاله و کاری انجام میده سریع میگه : مامان .. من بزرگ شدم . من دختره خوبی هستم...
قربون این دخترم برم که خیلی میفهمه ...
فقط از خدا میخوام که این مرحله رو هم به راحتی پشت سر بذاریم . هم برای من راحت باشه و خدا بهم صبر و تحمل بده تا خدای نکرده سر دخترم داد نزنم. خواسته های عجیب و غریبشو بتونم تحمل کنم .
و هم به پریسا جونم کمک کنه تا خدای نکرده از این دوران خاطره ی بدی براش باقی نمونه و یا بابت بد طی کردنه این دوره ضربه ایی به روحیه ی لطیفش وارد بشه....
الان حس و حاله من مثل یه مادره که داره با یه دختر نوجوان که در حال گذرونون دوران بحران بلوغ نوجوانیه ، زندگی میکنه.
خدایا بهم کمک کن......
خب این از دخملی ما که این روزها این مدلی شده..... ولی نا گفته نمونه که خدا رو شکر لحظه های ناب و زیبا و عشقولانه بین ما با این دخملی کم نیست..... ایشالله برای همه ی مامان ها این لحظه های ناب روز به روز زیاد و زیادتر بشه....
و اما......
و اما مامان مریم و هنرنماییهاش برای پریسا خانم که این روزها حسابی گل کرده...
یه پالتوی خوشکل که در هفته ی گذشته برای پریسا خانم دوختم و امروز پوشید و به مهد رفت :
و یه دست بلوز و جلیزقه که مخملی هم هستن... کلی هم طرفدار پیدا کرد.
مبارک باشه عزیز دلم ایشالله به سلامتی تنت کنی و لذت ببری.....
خب خیلی طولانی شد ..... کلی مطلب و عکس موند واسه پست بعد....
ممنون که همراهی کردید.
شنبه 2 / 9 / 1392 بعد از ظهر