روز کودک .... 35 مین ماهگرد ...
سلام.
ایشالله که همه ی دوستان خوب و خوش و سلامت باشن.....
اول باید از تمام دوستای گلم تشکر کنم که با نبودم و سر نزدنم باز به خونه ی ما سر میزنن و با کامنت های پر از مهرشون خوشحالم میکنن.
کامنت های 2 تا پست قبل رو ایشالله در اولین فرصت جواب میدم و به خونه ی تک تکتون سر میزنم.
متاسفانه یا خوشبختانه....دیگه اینقد سرم شلوغ شده و وقت آزادم کم ، که دیگه فرصتی برای اینجا باقی نمونده....
از روز 3 شنبه که روز جهانی کودک بود میخواستم پست بذارم ولی.....
پس قبل از هر حرفی اول روز جهانی کودک رو با تاخیر به پریسا جونم و به همه ی بچه های ناز و خوشکل و مخصوصا تمام نی نی های دوست جونیهامون تبریک میگم....
ایشالله روزی برسه که همه ی بچه های دنیا بتونن با ارامش و در نهایت خوشبختی زندگی کنن.....
تقدیم به همه ی نی نی ها و پریسا جونم.....
و این هم هدیه ی مامان و بابا برای پریسا جون به مناسبت روز کودک:
روز سه شنبه یه جشن مفصل در مهد کودک برگذار شد..... اما متاسفانه من باز هم دوربین همراهم نبود.البته اگر هم بود فرصتی واسه عکس گرفتن نداشتم... 1 عدد عکس هم که با دوربین همکارم گرفتم که هنوز به دستم نرسیده...
روز چهار شنبه هم که مصادف بود با 35 مین ماهگرد فرشته ی کوچولوی خونه ی ما.....
پریسا جونم ، ماهگردت مبارک باشه عزیزم. یک قدم بیشتر تا 3 سالگیت نمونده.... لحظه شماری میکنم تا این روز زیبا رو برات گلبارون کنم......
تعدادی از دوستان گلم پرسیده بودن که : از این که با پریسا در یک کلاس هستم مشکلی دارم یا نه؟
راستش مشکل خاصی ندارم ولی اگر قبول میکرد که به کلاس دیگه میرفت برای من خیلی بهتر میشد..
در کلاس حس مالکیت شدیدی نسبت به من داره.....
مثلا اگر یکی از بچه ها بیاد بغلم یا دستمو بگیره سریع میاد بهش میگه :برو کنار مامانه خودمه!!!!
فعلا دارم کم کم آمادش میکنم که بفرسمش یه کلاس دیگه البته اگر قبول کنه.....
وقتی بهش میگم از فردا باید بری کلاس خاله مهری، میگه :من فردا مهد کودک نمیادم.... یا میگه : مامان فردا بمونیم خونه....
فعلا هم که دخملی سرما خورده و 2 روزه داره دارو مصرف میکنه... این هم از مضرات مهد کودک و یکی از دلایلی که دوست نداشتم پریسا به مهد بره... ولی ...
اولین نشانه های نیاز به یه خواهر و برادر در پریسا پیدا شد...
یه روز بی مقدمه بهم گفت: مامان من یه بچه کوچولو میخوام که اسمش هم امیر باشه. و پیش خودم باشه تا با اون بازی کنم!!!!
بهش گفتم : خب اگر گرسنش شد چی بهش بدیم؟
گفت: از داخل یخچال بهش شیر میدم تا گرسنه نشه....
دنبال این بودم که بفهمم چطور به این نتیجه رسیده که نیاز به یه همبازی در خونه داره...
بهش گفتم : یعنی تو یه آبجی یا داداش میخوای؟
گفت: اره مثل دوستم. .... دوستم رفته اصفهان و یه نی نی اورده و اسمشو گذاشته امیر... من هم یه نی نی میخوام که امیر باشه......
و به این صورت فهمیدم که کار از کجا خرابه.....
و این هم یه عکس از کلاسمون در مهد.....
9 مهر تولد یاسمن جون (دختر دایی غلام عباس ) بود ....
پریسا در تولد اجی یاسمن...
و همرا با بچه های دایی حسین... یاسین و ستایش خانم .... ستایش خانم هم امسال کلاس اولی بوده....
و در آخرررررررررر.....
خانم دکتر با عینک مامان جوننننن
ممنون از حضورتون.... لطفا برای پریسا دعا کنید زود خوب بشه....
جمعه : 19 / 7 / 1392 ظهر