سی دی بلاگ رسید.....و.......
سلام
سلام به دختر گلم و دوستای مهربونم . دوستایی که هر بار به خونه ی کوچیک ما میان کلی انرژی بهمون میدن .
علت دیر شدن پست قبلی همون طور که نوشتم این بود که میخواستم خبر رسیدن سی دی بلاگ رو بنویسم.ولی به دستمون نرسید.....
اما همین که پست رو تایید کردم ، یه سری به شماره ی پیگیری ارسال سی دی بلاگ زدم و متوجه شدم که سی دی خوشکلمون 12 اسفند وارد شهرمون شده.
بلافاصله با اقای پستچی که از اشناهامون هستن تماس گرفتم و ایشون هم گفتن که بله یه بسته به دستم رسیده ولی به اسم پریسا پور هاشمی و الان 2 روزه که دستمه ولی مطمئن نبودم که مال شما باشه. من هم تعجب کردم چون 2 بار فامیل پریسا رو برای مدیریت ارسال کرده بودم با این حال اشتباه نوشته بودن
خلاصه به این ترتیب بود که بالاخره سی دی بلاگمون روز پنج شنبه 17 / 12 / 91 به دستمون رسید:
وای نمیدونید وقتی که سی دی رو گذاشتم و صفحه باز شد چه لذتی بردم:
همون وقت تمام صفحه ها رو تا اولین صفحه یکی یکی نگاه کردم (چون از آخر شروع میشن)و کلی خاطره برام زنده شد. درسته که هیچ اثری از دوستامون نبود نه کامنت ها و نه لینک ها ....ولی هر مطلب رو که میخوندم و یادم میومد که دوستامون در موردش چه کامنت هایی گذاشته بودن کلی لذت میبردم.
البته یه تعداد از ادرس هایی رو که به هر مناسبت یا دلیلی مثلا تولد ... در پست ها گذاشته بودم ، با کلیک بر روی ادرس ، وارد وبلاگ دوستان میشدم. که این از محاسن بسیار خوبه سی دی بلاگ هستش.
وقتی همشو دیدم دلم گرفت که چه زود تموم شد. دلم میخواست بیشتر بود. بیشتر نوشته بودم و تعداد پست ها هم زیاد تر بود.
الان دلم میخواد که هرچه زودتر تعداد پست های فعلی هم زیاد بشن و زودتر سی دی بعدی رو سفارش بدم.....
قرار بود مامان جون سمنو پزون رو بذارن برای روز 5 شنبه 17 / 12 اما چون هوا یه هووو گرم شد و گندم های سمنو سبز شدن، سمنو پزون روز 4 شنبه شروع شد.
من و پریسا هم از بعد از ظهر 4 شنبه رفتیم خونه ی مامان جون . کارا خیلی زیاد بودن و البته من مسول تدارکات بودم .
برای شام سالاد الویه درست کردم با سوپ
نهار فردای اون روز یعنی 5 شنبه هم ماکارونی با کشک بادمجون و سوپ بود که دیگه ازشون عکس نگرفتم.
جای همه ی دوستان خالی ... خیلی خوب بود و خوش گذشت . تمام فامیل و غیر فامیل و دوست و آشنا اونجا بودن.تقریبا تا صبح بیدار بودیم.
برای همه ی دوستان هم دعا کردم. ایشالله حاجت همه براورده بشه.
این پریسا خانم. در ابتدای پخت سمنو . تازه زیرش روشن شده و هنوز کسی هم نیومده بود برای همین تونستم چند تا عکس بگیرم.
پریسا خانم همراه با دانیال پسر عمو.این 2 روز حسابی با فضولی هاشون ترکندن
این هم امیر مهدی گلم.ببیند چطور دارن به هم تعارف میکنن
مامان امیر مهدی پیشنهاد دادن طرز پخت سمنو رو بذارم اینجا ... زینب !!!! یادت باشه تا صبح نذاشتی بخوابمولی خیلی خوش گذشت.
و بالاخره بعد از حدود 26 ساعت سمنو آماده شد ....
طعمش که خیلی خوب شد .میتونید از سارا جون هم بپرسید
جمعه شب رفتم خونه ی سارا جون تا نذری بهشون بدم. کللللللی شرمندم کردن.
2 تا هدیه ی خوشکل که یکی از یکی خوشکل تر بودن.
جا شمعی فانتزی و این وسیله ی زرد رنگه که راستش اسمشو نمیدونم چیهالبته یه سی دی آموزشی داره که بعد از دیدنش متوجه شدم کاراییش چیه.
قبل از دیدن سی دی ، رفته بودیم خونه ی خاله مینا و چند تا از بچه ها اونجا بودن وکادو ها رو دیدن .
هر کسی یه نظری داد که این ها چی میتونن باشن (شونه ، ماساژر ، قرقره ) ولی اون چیزی که به ذهن خودم رسید از همه به اون چیزی که بود نزدیک تر بود.
یه جور کارگاه برای بافت ممنون سارا جون . هدیه هات حرف ندارن . مثل خودت تک هستن
و این کارت خوشکل هم باهاشون بود
و اما پریسا خانم....
روزی که میخواستیم برای پخت سمنو به خونه ی مامان جون بریم، لباس هاشو تنش کردم و بهش گفتم اروم باش تا من هم آماده بشم.
رفتم لباس بپوشم ، اومدم دیدم پری خانم نیستن بی صدا بودن یعنی خططططططرررررر ....
رفتم به طرف آشپزخونه و دیدم که درب یخچال بازه و یه چیز قرمز رنگ هم رو زمین ریخته
به طرف پریسا رفتم تا منو دید دستاشو پشت سرش قایم کرد و خیلی تند و سریع گقت :
من نَتَدَم
خانمی رفته بود سراغ قوطی بتادین و خالیش کرده بود رو زمین و لباس هاش.....
شنبه 19 / 12 / 91 ساعت 12 و سی دقیقه