فصل38: یه ماهگردو یه سالگردو یه ......
سلام به همه دوستان گلم و نی نی های خوشکلشون.
نماز و روزه هاتون قبول باشه.از امشب شبهای احیا شروع میشه.
ایشالله که عباداتتون قبول باشه. در دعاهاتون ما رو هم فراموش نکنید. ممنون
اول سالگرد: روز جمعه 13 / 5 / 1391 سالگرد یه روز قشنگ برای من و بابایی بود. تا دوسال قبل دوتایی این روز قشنگ رو جشن میگرفتیم ولی الان دوساله که با فرشته کوچولومون این روز قشنگ رو جشن میگیریم.
البته امسال به دلیل اینکه بابا بزرگ از پیشمون رفتن و هنوز عزادار هستیم همون جشن کوچولو روهم نگرفتیم. ولی برای دفتر خاطرات دختر خوشکلم یه جشن کوچولو میگیرم تا یادش بمونه که این روز قشنگ رو خیلی دوست دارم.
حسین جان سالگرد ازدواجون مبارک باشه.
دوم ماهگرد: امروز یعنی سه شنبه 17 / 5 / 1391 مصادفه با 21 ماهگی پریسا جون
عزیز دلم 21 ماهگیت مبارک باشه. وقت زیادی تا تولد 2 سالگی دخملی نمونده.
پریسا خانم تا الان که 21 ماهه یعنی 1 سال و 9 ماهه شده، کلی چیز یاد گرفته. کلی کلمات جدید و شیرین کاری و شیرین زبونی ....
خدایا شکر که این فرشته کوچولو رو برامون فرستادی تا با بودنش ما هم دلیلی برای بودنمون داشته باشیم...
راستی از همه ی دوستان گلم که در پست قبل برای پروژه ی پوشک گیری پریسا راهنماییم کردن ممنونم.
راهنمایی دوستان و یه مقدار مطالعه که در این زمینه انجام دادم در کل به این نتیجه رسیدم که فعلا" بی خیال این موضوع بشم. ولی خب گاهی هم غیر مسنقیم یه چیزایی رو بهش تذکر میدم که کم کم با موضوع اشنا بشه.
5 شنبه ی این هفته ، مراسم چهلم بابا بزرگه پریسا هستش... چقدر زود 40 روز گذشت..
دیشب یکی ازبرگه های اطلاعیه مراسم چهلم رو پریسا دید و تا چشمش به عکس بابا بزرگش افتاد گفت باباجی میخوام...
بابا بزرگش رو خیلی دوست داشت....
پریسا خانم بهم اجازه نمیده زیاد بیام نت. الان هم که خوابید و من هم از فرصت استفاده کردم و اومدم براش پست جدید بذارم. برای همین کلی مطلب که تو ذهنم بود همش پرید . یادم رفت چی میخواستم بنویسم.....
دفتر خاطراتش رو که چنر ماه قبل گم کرده بودم، دیروز درطی یک عملیات جستجو بالاخره پیدا شد. و از دیروز در اون هم خاطرات پریسا جونو مینویسم که لااقل اگر چیزی اینجا از قلم افتاد یا نشه اینجا بنویسم ، اونجا نوشته باشم...
چند تا عکس هم برای دوستای گلم آماده کردم. ممنون که همراهیمون میکنید.
پریسا خانم و خواب نیمروز!!!!
از دوستایی که بهمون سر میزنن خیلی ممنونم.
شرمنده که نمیتونم مثل قبل به همه ی دوستان سربزنم. حتما" دوستان درک میکنن که رسیدگی به این فرشته ها و براورده کردن خواسته هاشون از همه چیز مهمتره.
به هر حال سعی خودمو میکنم که پیشتون بیام.
دیروز رفته بود یه بسته از پوشکش رو اورد و بعد هم عروسکاش. یکی یکی میده دستم تا براش پوشکشون کنم!!!!!
باران جون یادته که...
کنار خونه بابا بزرگ . پریسا با دانیال در حال دنبال کردن گربه...
اون دوتا که میبیند ،نه چراغه نه شمع. چشمای اقا گربه هستش.پریسا ترسید تنها بره جلو
مرسی که اومدید.