فصل دهم: 15 ماهگی و کلی خبر
سلام به پریسا جونم و سلام به همه ی دوستان عزیزم
فردا 17 / 11 / 1390 دختر گلم 15 ماهه میشه. مبارک باشه عزیز دلم.
زیباترین شعر زندگی
با ارزش ترین جواهر هستی
و ..........
دلیل بودن من
باش تا با وجودت و نفسهایت جان بگیرم
روز دوشنبه 10 / 11 /1390 نهمین دندون فرشته ی من از صدف سرک کشید. از فک پایین سمت راست. دندانها : 4 تا فک پایین و 5 تا فک بالا.
ابن هم مبارک باشه عزیز دلم.
با غنیمت شمردن زیباترین لحظه های زندگی در کنار تو، همه ی سختیها برایم آسان می شود.
جهش ناگهانی پریسا در حرف زدن:
در هفته گذشته این اتفاق عجیب رخ داد. یعنی یک روز صبح که چشمای نازشو باز کرد ،بعد از خوردن شیر صبحگاهی و سر حال اومدن، تصمیم گرفت هر کلمه ایی که از مامان و بابا می شنوه
تکرار کنه.
وای که چقدر شیرین و لذت بخشه. با تکرار هر کلمه کلی ذوق میکنم و قند تو دلم آب میشه.
خانمی بیشتر کلمات 3 یا 4 حرفی رو تکرار میکنه (خیلی ناز و با نمک) :
بیا =(میاد کنار من یا بابایی و تند تند میگه مامابیا مامابیا بعددستمون رو میگیره و ما هم به دنبالش..... حالا کارش چیه و چی میخواد مهم نیست بالاخره سراغ یه چیزی میره. ولی مهم موفقیتیه که در بلند کردن ما به دست آورده.)
بوو=برو / بی=سیب / نانی= نازی / عمه= عمه / دا = داداش / آیی= آجی
اپ= (منظورش apple =سیب)
و خیلی کلمات دیگه.......
و همینطور اسم و صدای چند حیوان هم یاد گرفته:
گربه( گوبه)= میو / سگ(هاپو)= هاپ / خروس (گوگولی)= گوگو / بره (ببیی) = ب ب
یک اتفاق جالب دیگه:
یک روز یه حالت خاصی به خودش گرفته بود و نمی نشست با نگرانی نگاهش کردم: پریسا؟
چی شده مامان؟
پریسا با همون حالت خاص نگاهم کرد و گفت بی بی
هر چند کار از کار گذشته بود ولی این یعنی شروع یک حرکت و خواستن برای یاد گرفتن. که کلی خوشحالم کرد.
خدایا شکر به خاطر نعمتت. روز سه شنبه و چهار شنبه مدام از صبح تا شب بارون بارید و هوا حسابی پاک و خنک شد.
و روز جمعه هم در یک هوای نسبتا سرد ، تصمیم گرفتیم به یک سفر کوچولو بریم. برای همین با 4 تا ماشین و با دایی حسین و خانواده- مامان جون و دایی ابراهیم - عمو محسن و خانواده- عمه- خاله مینا(خاله مامانی) به آبادان رفتیم.
و کلی هم خرید کردیم.
ولی چون هوا سرد شده بود و همش نگران بودیم که خدای نکرده بچه ها سرما نخورن ، بعد از خوردن نهار ، سریع برگشتیم.
و پریسا خانم هم که کلی بازی کرده بود تمام راه برگشت رو خواب بود.
خوب این پست کمی طولانی شد. خسته نباشید . چند عکس هم آماده کردم که در ادامه منتظر شما هستن.
این تصاویر بدون شرحه(آخه چی میشه گفت!):
در ماشین بغل بابایی موقع رفتن به آبادان:
بعدش هم رفت عقب و شروع به کنجکاوی(در حال بررسی کیف مامانی):
اینجا آبادانه برای نهار اینجا بودیم:
یک خواب دلچسب بعد از یک روز پر از جنب و جوش:
خوابهای خوب ببینی گلم.