حسودی
چندروزه که دایی حسین وبچه ها آمدن اینجا .موقعی که میخواستن برن یاسین پسر دایی وپریسا خیلی کوچولو بودن ویاسین هم حدود چهار ماه از پریسا کوچک تره .
روزی که همه خانه مامان جون بودیم ومامان جون یاسین را بغل کرد که.......
یکدفعه پریسا شروع به سرو صدا کرد وکم کم سرو صدا تبدیل به گریه شد وتازه ما فهمیدیم که خانمی ،مامان جون را مال خودش میدونه وناراحت از اینکه یکی دیگه جایش را گرفته.
مامان جون هم که نمی تونه نارحتی نوهاش را ببینه سریع پریسا را بغل کرد.
باز جای شکرش باقی که یاسین هنوز حس حسادت نداره وگرنه...........
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی