پریساپریسا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

تقدیم به پریسای عزیز

با دیدن روی ماهت روزم ساخته میشه....

حسن ختام سه سالگی (3 سال و یازده ماهگی)

سلامی گرم به روی ماه دختر قشنگم. پریسای ناز و مهربونم میدونم خیلی تنبلی کردم.و این ماه گردت رو خیلی دیر برات ثبت کردم.ولی به هر حال میخواستم تا مهر ماه به اتمام نرسیده ،یه خاطره از اون در دفتر مجازیت داشته باشی. دخترکم..... زیباترین لحظه های زندگیم در کنار تو رقم میخوره برایت بهترین ارزوهارو دارم از خدا میخوام که هر ماهت ؛ هر روزت؛هر لحظه؛ و هر ثانیه ات پر از شادی و موفقیت باشه. 17/ 7 / 1393 مصادف بود با اخرین ماهگرد سه سالگیت .مبارکت باشه یادت باشه که همیشه دو تا دوستت داشتم و دارم و خواهم داشت.. تمام 7 آسمون تمام زمین  کلی مطلب جا افتاده از ا...
28 مهر 1393
1576 12 23 ادامه مطلب

سفرنامه ی پریسا و ماهگرد 46 (سه سال و ده ماه )

امروز یه هو چشمم  به تقویم افتاد و متوجه شدم بهترین دلیل واسه نوشتن یه پست جدید رو دارم . و این دلیل مهم هم یه ماهگرد دیگه هستش..... پریسا ی گلم یادت باشه که هر روز با تو بودن واسم یه دنیا ارزش داره ماهگرد چهل و ششمت مبارک باشه عزیز دلم این مدت که اینجا سر نزدم در سفر بودیم . جای دوستان خالی خیلی خوش گذشت . در ادامه  باقی جریانات رو توضیح میدم. بفرمایید.... روز جمعه 31 مرداد ساعت 7 صبح سفرمون  همراه با دایی حسین  به مقصد همدان شروع شد . عصر بود که به همدان رسیدیم و مستقیم به ارامگاه بابا طاهر رفتیم. هوای همدان خیلی خوب و لطیف بود و کلی از هوای اونجا لذت بردیم. و بعد از اونجا به ارامگاه...
17 شهريور 1393
2417 15 77 ادامه مطلب

45 ماهگرد ( سه سال و نه ماه ) و سالگرد .....

یه کوچولو دیر شد.... ولی ماهی رو هر وقت از اب بگبریم تازه هستش... باز خدا پدرشو بیامرزه که این ضربالمثل رو اختراع کرد واسه توجیه کارامون پس میریم که داشته باشیم ...... یه ماهگرد دیگه از پریسا خانم چهل و پنجمین ماهگرد تولدت مبارک باشه گل خوشکل و کوچولوی من   .: پریسا تا این لحظه ، 3 سال و 9 ماه و 3 روز سن دارد :.  بفرمایید ادامه تا باقیشو بگم.....   پ . ن دوستان عزیزی که ادرس وب سارا جون رو میخواستن .اشپزی های مامانم: http://motherschef.niniweblog.com/p0.php روز پنج شنبه 17 / 5 / 1393  مصادف بود با سه سال و نه ماهگی پریسا ...
20 مرداد 1393
3114 23 97 ادامه مطلب

عید شما مبارک

سلام امروز اخرین روز از ماه مهمانی خداست. ان شاالله که تونسته باشیم از این ماه عزیز توشه ی معنویمونو پر کرده باشیم. از خدای مهربون هم میخوایم که این سعادت رو به ما بده که سال اینده هم جزئ دعوت شدگانش برای این ضیافت باشیم. الهی امین... حدود یک ماه یا بیشتر حسابی کمرنگ شده بودم و حالا برگشتم... و اما پریسا خانم و این مدت ..... بفرمایید ادامه.... راستی از این که کامنت های چند پست اخیر بدون پاسخ هستن به بزرگی خودتون ببخشید.حضوری در وبلاگ هاتون جواب میدم. پریسا خانم واسه خودش حسابی خانم شده و با حرفایی که میزنه بهمون ثابت میکنه که دیگه نباید مثل بچه کوچولوها باهاش رفتار کنیم. اما...
6 مرداد 1393
2113 11 35 ادامه مطلب

3 سال و هشت ماه.....

امروز  واسه ما یه روز خاصه .... البته با تو بودن هر روزش واسه ی من و بابایی خاصه ..... امروز دخملی گلم 3 سال و هشت ماهه شد ... یعنی 44  ماه گذشت ..... هر لحظه یعنی ثبت یک خاطره ..... دوستت دارم عزیز دلم..... نفس مامان و بابایی .....          ماهگردت مبارک     ...
17 تير 1393

دیداری از جنس بلور

سلام دیروز یعنی چهار شنبه 4 / 4 / 93  واسه من و پریسا و دوستان عزیز بلوری  یه روز خاص بود ..... چرا ؟ بفرمایید ادامه تا بگم... مدتی بود که دوستای عزیز بلوری دنبال فرصتی بودن تا دور هم جمع بشن و دیدارهامون تازه بشه.... تا این که خبر دار شدیم که اتنا جون مامان نگین جون دارن میان به شهرمون.... ما هم از خدا خواسته سریع یه برنامه ریزی کردیم و تصمیم بر این شد که روز چهار شنبه همه خونه ی معصوم جون جمع بشن... از الهام جون و سارا جون  که تدارکات گردهمایی به عهدشون بود و مخصوصا معصوم جون که میزبان بودن از طرف خودم و بقیه ی دوستای بلوری تشکر میکنم..... ساعت حدود 7 بعد از ظهر سارا جون اومدن دنبال من و پریسا و ب...
5 تير 1393
2934 25 53 ادامه مطلب

شروعی دوباره.....(یه سالگرد و یه ماهگرد....)

سلام امیدوارم که همه ی دوستان گلم خوب و سلامت باشن. از زمانی که وبلاگ نویسی رو برای دخملی در نی نی وبلاگ شروع کردم تا به حال ، این اولین تاخیر طولانی مدتم بوده....واقعا دلم تنگ شده بود هم برای نوشتن و خوندن اینجا و هم دیدن نی نی های ناز دوستان عزیزم.....   خدا رو شکر جا به جایی ما به اتمام رسید و من هم با خیال راحت اومدم تا دوباره از دختر گلم در دفتر مجازیش بنویسم..... در این مدت پریسا جونم پا به پای مامان و بابا بدو بدو میکرد و خیلی هم خوشحاله که به خونه ی جدید اومده. حرفایی میزنه که فقط من و بابایی بعد از شنیدنشون این شکلی میشیم این مدت یا فرصتی نبود یا یادم میرفت که حرفاشو یادداشت کنم. اما ا...
20 خرداد 1393