فصل بیست و یک: سفر
سلام به دوستان گلم.
ایشالله فردا صبح قراره بریم مسافرت.فقط اومدم خبر بدم اگر چند روز به دوستای عزیزم سر نزدم علتش نبودنمونه .
ولی دوتا مطلب هم از پریسا جون داشتم که براش مینویسم.
روز جمعه مامان جون چشمشو عمل کرد و خدا رو شکر عمل به خوبی انجام شد.
واما جریان پریسا خانم...
چون من باید همراه مامان جون به بیمارستان میرفتم ، از شب قبل از عمل به منزل بابا بزرگ رفتیم تا پریسا پیش عمه و دانیال بمونه.
پریسا هم که ماشالله از شیطونی کم نذاشت...و تا اونجا که چشماش اجازه میداد و همراه با دانیال پسر عمو شیطونی کردن.
موقع خواب یه اتفاق جالب افتاد.
به خاطر اینکه پریسا شدیدا" به بالش کوچولوش وابسته شده ، شاید نزدیک به 2 ساعت دنبال یه چیزی میگشت تا بگبره دستش و باهاش مشغول بشه و خواب بره...
دلم حسابی براش سوخت....
برای همین الان که داشتم وسایل سفر رو آماده میکردم ، اول یه بالش کوچولو برای پریسا کنار گذاشتم.
از روز شنبه منزل مامان علی خوشتیپ روضه بود که من و پریسا سعادت داشتیم و 2 شب رفتیم.
پریسا که از همون لحظه ورود با علی جون دوست شد و علی جون هم که ماشالله شیرین زبون و بچه دوست .........پریسا هم که مهربونی علی رو دید دیگه ولش نکرد .خجالت رو کنار گذاشت و حسابی شیطونی کرد.
وقتی به منزل برگشتیم ، بابایی با پریسا صحبت میکرد:
بابایی: پریسا کجا رفته بودی؟
پریسا: ع ییییییی ( علی )
بابایی : با علی بازی کردی؟
پریسا : اوهوم ( بله)
بابایی:چه بازی کردی؟
پریسا: هان هان ( سه چرخه سواری )
بابایی : پریسا پاهاتو کی خط خطی کرد؟ ( آخه بعد از ظهری خود کار گرفته بود به جون دست و پای خودش)
پریسا : ع ییییییییی (علی)
من و بابایی :
و مامان علی بعد از خوندن این پست:
چند عکس که از قبل مونده بود در ادامه اماده کردم. دیدنشون خالی از لطف نیست.
ممنون که تشریف آوردید.
راستی مامان علی جون خیلی دوستت داریم. چون میدونم ناراحت نمیشی این شوخی رو کردم.
اردیبهشت سال قبل به مشهد و زیارت امام رضا رفتیم . فقط چند عکس با موبایل از داخل حرم گرفتیم که کیفیت خوبی ندارن.
پریسا 5 ماهه بود.........
این هم حرم ......
پریسا اینجا حدودا" 3 ماهشه....
این هم عکس ارایشگاه رفتن پریسا خانم برای عید ....
خیلی خسته شد ولی طفلک صداش در نیومد....
این هم علی جون و پریسا خانم که در پارکینگ داشتن سه چرخه سواری میکردن. متاسفانه شارژ دوربین تمام شد و نتونستم عکس بهتری بگیرم.