فصل بیستم:آب بازی پریسا .......تولد پسر عمو
سلامی به زیبایی شکوفه های بهار نارنج تقدیم به پریسا جون و دوستان گل پریسا جون که به دیدن ما میان.
اولین تجربه ی آب بازی در رودخانه.....
روز جمعه گذشته برای نهار خونه بابا بزرگ رفته بودیم.ساعت 5 بعد از ظهر بابایی همراه بابابزرگ میخواستن به شوشتر برن. من و عمه هم در یک تصمیم ناگهانی و چون هوا هم خوب بود همراه اونها رفتیم.البته بابایی از لحظه حرکت کولر ماشین رو روشن کرد.
خلاصه وقتی به شوشتر رسیدیم ، بابا بزرگ رو به جایی که کار داشت رسوندیم و خودمون به کنار رود خونه رفتیم.
وای که چقد خوب بود. هوا عالی و کمی هم آفتاب که زیاد گرم نبود...و پریسا خانم همراه بابایی وارد آب شد.
پریسا برای اولین بار وارد آب رود خونه میشد. کلی کیف کرد و حسابی آب بازی کرد.ولی چون خورشید داشت غروب میکرد و هوا کمی خنک میشد ، مجبور شدیم از آب بیاریمش بیرون که برای همین کلی شاکی بود.....
وقتی دیدیم پریسا چقد آب بازی رو دوست داره تصمیم گرفتیم این هفته هم به همون مکان بریم ولی قراره مامان جون روز جمعه چشمشون رو عمل کنن و برای همین فعلا برنامه آب بازی کنسل شد........
تولد پسر عمو (داداش دانیال)
شب سه شنبه تولد دانیال پسر عمو محمود بود. پریسا به دانیال میگه داداشی و خیلی زیاد دوستش داره. دانیال هم خیلی پریسا رو دوست داره و حسابی همه جا هواشو داره.
از بعد از ظهر روز دوشنبه من و پریسا برای کمک به زن عمو رفتیم و پریسا هم تا نیمه های شب کنار دانیال بود و یک لحظه هم ازش جدا نشد.
آخر شب هم با گریه از دانیال جدا شد..........
چون مامان دانیال شاغله و به همین دلیل دانیال به مهد میره ، مامان دانیال یه تولد هم در مهد برای دانیال گرفت.
من هم پریسا رو برای اینکه با مهد و بچه های مهد آشنا بشه و در جشن تولد هم شرکت کرده باشه ، روز چهار شنبه ، بعد از گرفتن کیک تولد از قنادی ، به مهد رفتیم.
عکس العمل پریسا خیلی برام جالب بود.کلا " ماتش برده بود و تمام مدت روی صندلی کنار دانیال نشسته بود و هر چند دقیقه یکبار حضور من رو چک میکرد که تنهاش نذاشته باشم.
دیدن اون همه بچه و کار های عجیب و غریبشون و اینکه چطور از سر و کول هم بالا میرفتن برای پریسا خیلی جالب بود.
تولد مهد هم خیلی خوب بود و اونجا هم کلی به پریسا و البته همه ی بچه ها خوش گذشت. و با ارگی که برای مراسم اورده بودن شادی بچه ها چند برابر شده بود.و البته اون روز به جز تولد دانیال ، تولد 4 تا دیگه از بچه های مهد هم بود......
بعد از تمام شدن مراسم، پریسا رو به حیاط مهد بردم تا با وسایل بازی سرگرم بشه و کلی خوشحال از اینکه چقدر وسیله بازی اونجا هست و هر لحظه سراغ یکی از اونها میرفت ........
پریسا خانم دیگه شیر خشک نمی خوره.
از اونجایی که پریسا جون در غذا خوردن ، مامانی رو اذیت نمیکنه و خدا رو شکر وعده های غذایی رو کامل میخوره ، برای همین تصمیم گرفتیم دیگه شیر خشک رو از برنامه غذاییش کنار بذاریم.
و از این هفته این تصمیم اجرا شد و الان دو روزه که پریسا جون دیگه شیر خشک نمیخوره.
ولی به جاش مصرف شیر پاکتی رو زیاد تر کردیم تا جبران بشه و خدای نکرده مشکلی پیش نیاد.
خوب این هم مرحله اول برای جدا کردن پریسا خانم از وابستگی های دوران بچگی.
و مرحله بعدی آموزش برای دستشویی رفتنه که از پوشک هم جدا بشه.
البته فکر میکنم این مرحله سخت تر باشه.........
ممنون که وقت گذاشتید. کلی هم عکس خوشکل آماده کردم که در ادامه منتظر چشمای قشنگتون هستن....
بفرمایید......
هفته گذشته یه شب به پارک رستوران فجر رفتیم ، تا پریسا خانم اونجا بازی کنه......محیط بسیار اروم و خوبیه که پریسا کلی بازی کرد......
این دامن که تنشه ، خودم براش دوختم.
کنار دریاچه مصنوعی ، کلی به اردکها غذا داد و با اونها بازی کرد......
این هم شوشتر و کنار رود خونه.......
و..........
و...........
و تولد دانیال........
و تولد.........
و تولد در مهد . اول پریسا که حسابی رفته بود تو نخ بچه هاااا.....
دانیال هم حسابی هواشو داشت.
و با بچه ها.....
.......
شب تولد ، نمیدونم این کفشها رو از کجا پیدا کرده بود و........اخه چطور باهاشون راه میرفت؟؟؟؟؟؟؟؟
پریسا خانم میخواد نقاشی بکشه. داره فکر میکنه چی بکشه لطفا مامان بابا مزاحم نشن........
و بالاخره اثر بزرگشون رو به پایان رسوندن. وااااااای چه نقاشی!!!!!!
خسته نباشی قشنگترینم.