خاطره
سلام دختر قشنگم.
پریسای عزیزم،هر سال وقتی به این ماه و این روزهای قشنگ میرسیم فکر مامانی پر میکشه به سالها قبل.
مامانی می دونه که شما یه روز ازش می پرسی روز اول مدرسه چطوریه؟؟؟؟؟
و مامانی می مونه چی جواب بده!!!!
برای همین این خاطره کوچولو رو برات مینویسه:
روز اول مهر،مامانی کلاس اولی با خوشحالی روپوش و روسری آبی کوچولوش رو پوشید ،کیف قرمزش رو به دست گرفت وبا دوتا از دوستاش به طرف مدرسه به راه افتاد......
بر خلاف همیشه خیابونها خلوت بودو یه صداهای ترسناکی از دور دورا می یومد.ولی شوق روز اول مدرسه همه چیز رو شیرین کرده بود.
وقتی به مدرسه رسیدن هیچ خبری نبود. نه صف،نه قران ،نه گل......
فقط چند دختر کوچولو که یه گوشه جمع شده بودن و مدیر سعی میکرد آرومشون کنه که یکدفعه........
یه صدای وحشتناک باعث شد جیغ همه بلند بشه میدونی چرا؟
چون یه موشک خورد نزدیک مدرسه. عزیز دلم اصلا میدونی موشک چیه ،جنگ چیه،خرابی و آوارگی چیه..........
بهت نمیگم چون دوست ندارم خاطرات تلخ مامانی تو ذهن تو هم راه پیدا کنن.
خلاصه بچه ها رفتن خونه و بعد هم از شهرشون. چون تا مدتها نمی تونستن اونجا زندگی کنن.
چرا اینطور شد؟مقصر کی بود؟و چرا.......
این چراها مهم نیست. مهم اینه که خیلی از مامان و بابا هایی که سال ٥٩ اولین روز مدرسشون بود،هیچ خاطره ایی از کلاس درسشون ندارن تا برای بچه هاشون تعریف کنن.
دخترم آرزو دارم همیشه شاد باشی.