11 ماهگی
سلام به عسلک خودم
یازده ماهگیت مبارک
دختر گلم ، روزها مثل باد میان و میرن. گاهی اوقات ترس برم میداره که نکنه این روز های قشنگ از یادم بره.
خدایا! چقدر زود ١١ ماه شد انگار همین دیروز بود که............
این دختر ناز ما ماشاا... هر روز یه کار جدید انجام میده. و کاری که جدیدا" داره تمرین میکنه،ایستادنه. که خیلی هم دوست داره و از هر فرصتی برای بلند شدن استفاده میکنه.
اما خودمونیم،خانمی کم کم داره یاد می گیره مامان و بابایی رو اذیت کنه.
روز دوشنبه شب مامانی یه خرید کوچولو داشت و پریسا را پیش عمه گذاشت وبا بابایی رفت
از ساعت ٩ تا ١٠ ! فقط یک ساعت.
اما وقتی برگشتن............
وای وای وای . خانمی از شدت گریه صداش در نمی یومد.
عزیز دلم آخه اینطوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وقتی مامانی بغلش کرد،اشک خودش هم دراومد. و قول داد که دیگه هیچ وقت هیچ وقت
تنهاش نذاره. و هر جا رفت خانمی رو هم با خودش ببره.
خب مثل این چند روز گذشته که دوتایی کلی مهمونی رفتن. چقدر هم خوش گذشت. جای همه دوستان خالی.
وقتی شب میومدن خونه دوتایی خسته بودن و فقط می خوابیدن.
از دوستای گلم هم که بهمون سر زدن ولی من نتونستم برم پیششون غذر می خوام.
خب این خانمی فعلا رئیسه.
این پست عکس نداره ولی هفته آینده چند تا عکس عالی برای خانمی میذارم.
پس تا هفته دیگه خداحافظ
دختر قشنگم همیشه شاد باشی و هیچ وقت غم به سراغت نیاد.
خیلی خیلی دوستت دارم