از 12 فروردین تا 15 به در !!! و ... ماهگرد 41
سلام
امروز یعنی تا لحظاتی قبل ، 17 / 1 / 93 ، چهل و یکمین ماهگرد پریسا خانم بود.
مبارکت باشه دخمل قشنگم
افکار عاشقانه ام را که جمع میکنم
دسته گلی میشود
شبیه به تو
برای تو.....
دنیا فهمید خیلی حقیر است....
وقتی گفتم :
یک موی تو را به او نمیدهم!!!
بفرمایید ادامه...
یکشنبه 17 / 1 / 93
از 6 فروردین که پریسا ابله موغون گرفت عملا ما خونه نشین شدیم.
البته این مدت که تنها باهم در خونه بودیم برای خودش عالمی داشت.....
باید کلی بازی و کارهای جورواجور ابداع و اختراع میکردم که پریسا سرش گرم بشه و کمتر به فکر خارش دونه هاش بیفته...
البته اینقد طفلی رو ترسونده بودیم که دست به دونه ها نزنه که گاهی اگر اتفاقی دستش به یکیشون میخورد سریع میومد میگفت : مامان ببخشید حواسم نبود دستم خورد به دونه هام
یکی از سرگرمی های پریسا خانم که متاسفانه هنوز هم ادامه داره و تقربیا به شکل اعتیاد در اومد و چیزی بود که من ازش فرار میکردم ، اشناشدن پریسا با بازی های انلاین اینترنت بود...
تا قبل این اشنایی ، وقتی من میومدم پای کامپیوتر، با هر ترفندی منو از پای سیستم بلند میکرد.... الان طوری شده که تا من میام اینجا پریسا هم سه سوته خودشو بهم میرسونه و میگه مامان بازی برام بذار.... تازه خودم هم باید بشینم باهاش بازی کنم
خودمونیم بعضی از این بازی ها هم کلی سرگرم کننده هستن
روز 11 فروردین دیگه حسابی حوصله ی من و پریسا سر رفته بود.
بابایی بیرون بود. پریسا از بی حوصلگی روی زمین دراز کشیده بود و با اه و ناله میگفت:
حوصلم سر رفت!!! من و مامانی و ماهی کوچولو با لاک پشتم تنها هستیم. کسی نیست ما رو ببره بیرون؟؟؟!!!!
خلاصه این که دلم حسابی کباب شد. نزدیک غروب شال وکلاه کردم و مامانی و دخملی البته بدونه ماهی و لاک پشت رفتیم پارک و کلی وسایل بازی سوار شدیم.
اول سوار این ترن هوایی شدیم:
هوا هم حسابی سرد شده بود.
وقتی پیاده شدیم پریسا گفت:مامانی فقط وسایلی رو میخوام که تکونم بده. نمیخوام فقط تابم بده !!!! این هم دخملی شجاع ما!!!!
و رفت و این وسایل رو انتخاب کرد:
و....
و...
همون جا هم شام خوردیم و بعد بابایی اومد دنبالمون و برگشتیم خونه....
و روز 12 فروردین هم چون سالگرد عقد من و بابایی بود ، تصمیم گرفتیم با پریسا خانم به پارک بریم و نهارمون رو بیرون از خونه بخوریم.
یه جای دنج و خلوت و یه جمع سه نفره.... با یه هوای عالی بهاری...
و بالاخره روز 13 فروردین که ماشالله چه بارونی زد و همه رو خونه نشین کرد.
ما هم که کم نیاوردیم و مرغهای 13 به در رو داخل تراس گذاشتیم رو منقل
و بالاخره روز جمعه 15 فروردین که 13 به در تبدیل به 15 به در شد....
صبح زود همراه با دایی ها و مامان جون رفتیم به سمت شوشتر.....سر راه صبحانه خوردیم و نهار هم در شوشتر....
واقعا خوش گذشت و جای همه ی دوستان خیلی خالی بود......
ایشالله در پست بعد داستان لاک پشت پریسا رو هم مینویسم.
ممنون از همراهیتون.