خاطرات سفر شهریور 1392 (ماهگرد 34 )
سلام
ما بالاخره جمعه شب برگشتیم خونه.....
جای همه خالی بود . خیلی بهمون خوش گذشت . هر جا که رفتم به یاد همه ی دوستای گلم بودم...
از لحظه ایی که رسیدم هنوز فرصت نکردم بیام اینجا ... بچه دارها میدونن چی میگم......
ولی مدام به فکر این بودم که بیام و خاطرات سفر رو بنویسم.
راستی تا یادم نرفته برای دخملی بنویسم که 17 شهریور مصادف بود با سی و چهارمین (34 ) ماهگردش که چون در سفر بودیم دیگه نشد که یه پست اختصاصی براش بذارم.
خب دیگه بریم سراغ خاطرات سفر.....
روز 5 شنبه 14 / 6 / 1392 ساعت 7 و نیم صبح سفر ما همراه با دایی حسین و خانوادشون شروع شد.مقصد اولیه ی ما همدان بود ...
بابایی یه تخت راحت و نرم برای پریسا خانم در ماشین درست کرد که پریسا در تمام طول راه اونجا بود و حسابی خوش به حالش شد....
صبحانه اندیمشک و نهار بروجرد و بالاخره عصر بود که به همدان رسیدیم و یکسره به طرف غار علی صدر رفتیم....
عکس ها خیلی زیاد هستن برای سنگین نشدن این صفحه لطفا بفرمایید ادامه....
به دلایل امنیتی کلا بدونه رمز....
تکمیل شد در :
دوشنبه 25 / 6 / 1392 ...صبح....
شب رو مجبور شدیم در محوطه ی غار بمونیم و صبح زود برای دیدن غار رفتیم.
ورودی غار علی صدر :
و داخل غار که بسیار زیبا بود :
هم قایق سواری داشت هم پیاده روی و هم پله نوردی 118 تا پله برای بالا رفتن و 140 تا برای برگشتن .... پریسا هم که صبحانشو همون جا خورد و کلی لذت برد.
این هم نمایی از کوهی که غار علی صدر اونجا کشف شده.
ساعت 10 از همدان حرکت کردیم و ظهر به زنجان رسیدیم.
گنبد سلطانیه در زنجان. البته فقط از دور ازش عکس گرفتم.
و بعد از نهار حدود ساعت 5 به طرف تبریز حرکت کردیم.شب به تبریز رسیدیم. و مستقیم به پارک ایل گلی رفتیم. پارک خیلی زیبایی بود و به بچه ها خیلی خوش گذشت.
فردای اون شب یعنی روز شنبه صبح برای دیدن مقبره شعرا رفتیم .
ارامگاه شهریار اونجا قرار داره. مکان بسیار زیبایی هستش..
و تعداد زیادی از شاعران دیگه که برای هر کدوم یک یاد بود اونجا بود و مختصری از زندگی نامه اون بزرگوارها...
دیگه زیاد در تبریز نموندیم و از اونجایی که قبلا تعریفه کندوان رو زیاد شنیده بودیم به طرف اونجا حرکت کردیم.
روستای کندوان ... حدود نیم ساعت از تبریز فاصله داره..
البته خیلی کوچیک بود. تصور من قبلا از کندوان یه چیز دیگه بود...
اتاق های کوچیک و با مزه با سقف های کوتاه و البته کلی صنایع دستی خوشکل.....
نهارمونو همونجا خوردیم (جای همه خالی بود.)
بچه ها هم طبق معمول تا تونستن بازی کردن و بهشون خوش گذشت...
مجددا به تبریز برگشتیم این بار به بازار تبریز رفتیم و کلی خرید کردیم.
روز یکشنبه به طرفه اردبیل و شهر سرعین حرکت کردیم...شهرهای استان اردبیل مناظر زیبایی داشتن البته نه توقف داشتیم و نه عکس گرفتیم ولی آب و هوای بسیار خوب و برای ما تقریبا سردی داشتن.
از شهر های سراب ، نیر هم رد شدیم که مناظر زیبایی داشتن...
ظهر به سرعین رسیدیم و مستقیم به طرفه حمام و استخر آب گرمه سرعین رفتیم. البته از استخرش که خوشم نیومدشاید به دلیل این بود که به اب گرمه اونجا عادت نداشتیم...
بعد از یه اب تنی حسابی ، و صرفه نهار در سرعین ، به طرفه اردبیل حرکت کردیم و بعد از اون هم به طرفه تنگه ی حیران....
از لحظه ایی که وارد تنگه شدیم هوا ابر شد و بارون شروع شد... هوا هم که به شدت سرد شد و مجبور شدیم از همون جا کابشن و لباس گرم بپوشیم...
در هوای مه آلود و بارونی و سرد خوردن آش دوغ خیلی لذت داره و مچسبه
و همینطور شیر بلال ...
و بعد هم یه ورجه ورجه ی حسابی که گرمشون بکنه...
و نمایی از تنگه ی حیران ...
دیگه خیلی دیر وقت بود که به آستارا رسیدیم و همون جا یه خونه گرفتیم و شب موندیم...
روز دوشنبه حرکت کردیم و اول رفتیم کنار دریا و پریسا خانم برای اولین بار دریای خزر رو از نزدیک دید (البته قبلا چند بار کنار خلیج فارس رفته ) هوا خیلی سرد و بارونی بود و نمیشد آب بازی کنن ولی به اندازه ی خودشون بازی کردن....
بعد از آب بازی ، به بازار مرزی استارا رفتیم و باز هم کلی خرید که تا نزدیک عصر طول کشید...
یه جای خوشکل که شبیه به تالاب بود ولی اسمشو نمیدونم چی بود ، سر راه همون پیدا کردیم و همون جا نهار خوردیم ...
بچه ها از سرما نمیدونستن چکار کنن
از جمله پریسا خانم....
عصر بود که از آستارا به طرفه گیسوم حرکت کردیم.
جنگل و ساحل گیسوم بسیار زیبا بود. البته موقعی که به اونجا رسیدیم شب شد و همون جا موندیم.
روز سه شنبه و ساحل گیسوم. باز هم هوا بارونی و دریا مواج ... یکی از زیباترین لحظه های اونجا این بود که شب کنار ساحل با صدای دریا به خواب میرفتیم و صبح هم با صدای دریا بیدار میشدیم..
و جنگل های زیبای گیسوم ... کلا جاده در بین درخت ها غرق شده بود...
و پریسا در این جنگل زیبا...
از گیسوم به طرفه انزلی حرکت کردیم. یه اتفاق کوچولو در راه برای دایی حسین افتاد که باعث شد کمی معطل بشیم و دیگه عصر بود که به انزلی رسیدیم.
کنار دریا رفتیم و همون جا موندیم ...
شب بچه ها که خواب رفتن ، رفتیم کنار ساحل و قدم زدیم...واقعا لحظه های رویایی بود...یادش به خیر...
و تا روز چهارشنبه ظهر همون جا موندیم.
ظهر به طرفه لاهیجان حرکت کردیم و تقریبا 4 عصر به اونجا رسیدیم و برای سوار شدن به تله کابین رفتیم....
و باز هم ابر و بارون و هوای خنک...
منظره ی بالای کوه بسیار زیبا و دیدنی بود...
پریسا و بچه ها همون بالا کلی بازی کردن...
حدود 2 ساعتی بالا بودیم و بعد برگشتیم...
نمایی از جاده از بالای تله کابین...
بعد از لاهیجان و برای این که برای اخرین بار دریا رو دیده باشیم، و هم شب رو بگذرونیم به طرفه چمخاله حرکت کردیم و دیگه شب بود که کنار دریا رسیدیم.
ساحل چمخاله هم خیلی زیبا بود خصوصا اسکله ایی که کنار ساحل بود و باز هم بارون و امواج بلند دریا.....
از روز 5 شنبه هم که سفر برگشت ما شروع شدشهر های سر راهمون : لنگرود - رود بار - استانه - و.... و شب رو در قزوین موندیم و دوباره صبح جمعه حرکت کردیم و شب ساعت 11 به خونه رسیدیم....
جای همه خالی بود .... به ما که خیلی خوش گذشت..
تبریز که بودیم این ها رو دیدم که میفروختن و مردم زیاد ازشون میخریدن ما هم جو گیر شدیم و رفتیم خریدیم گفتن اسمشون البته اگر اشتباه ننوشته باشم : قمبزه هستش...مزه اش هم نزدیک به همون خیار خودمونه...
و در همدان هم از این کدو تنبل های خشکل... کدو تنبل هایی که در شهر ما میارن بیشتر زرد رنگ هستن ولی رنگه خوشکل این ها برامون جالب بود..
تبریز که بودیم خیلی دوست داشتم مامان ریحانه جونو ببینم. ولی خب قسمت نشد.... ایشالله در سفرهای بعدی بشه سیما جونو از نزدیک ببینم. ازشون ممنونم که چند بار تماس گرفتن و حالمونو پرسیدن.
ببخشید که پستمون طولانی شد دیگه همشو در یک پست خلاصه کردم. عکس ها خیلی زیاد بود و مجبور شدم خیلی ها رو حذف کنم برای همین رمزو برداشتم.