چهارمین قرار وبلاگی و دومین حضور ما....
سلام.خوبید؟خوشید ؟ سلامتید؟
ما هم خوبیم (به کوری چشم دشمنان) و دعا گوی دوستان عزیزم.
امروز یعنی جمعه 24 / 3 / 1392 برای دومین بار جهت شرکت در پای صندوق...... (ببخشید)در قرار وبلاگی راس ساعت 7 و 10 دقیقه به محل قرار رسیدیم.
این بار زهره جون یعنی مامان آرشیدا زرنگی کرده بود و زودتر رسیده بود.
من و پریسا هم که همراه با مامان آرمیتا جون با هم رسیدیم و بلافاصله مامان کیاوش جون هم بهمون ملحق شدن که من برای اولین بار بود ایشونو میدیدم.
این هم اقا کیاوش گل:
و بچه های گروه اول که زود رسیدن
و البته پریسای عزیزم...
و بعد هم سارا جون همرا با علی عزیزم اومدن.
همین تعداد که جمع شدیم وسایل نقاشی بچه ها که واحد کار این جلسه بود رو پهن کردیم و بچه ها شروع کردن.
هر چهار تاشون با یه علاقه ایی شروع به نقاشی کشیدن کردن که انگار هر کدوم یه پا پیکاسو هستن.
علی که نمیذاشت کسی نقاشیشو ببینه تا نکنه که اثرش لو بره
پریسا هم که فهمید ممکنه اثرش دزدیده بشه محتاط تر عمل کرد
کمی بعد مامان ارسطو جون هم اومدن و ارسطو جون هم به جمع نقاشان اضافه شد.
کمی که نقاشی کشیدن و اثار بزرگشونو خلق کردن،بهشون تغذیه دادیم که هر مامانی برای نی نیشون تغذیه اورده بودن و البته بزرگتر ها هم بی نصیب نموندن..
این نقاشی علی که گفت مامانمه.... هر کسی که میخواد سارا رو ببینه بیاد اینجا
ساراااااااااااااااا عکستو لوووو دادم
و این هم شاهکار هنری دختر گلم پریسا خانم. فکر کنم پریسا هم عکس مامانشو اون گوشه کشیده.
و این هم وسایل کار بچه ها و اثار بزرگشون که به زودی جهانی میشه...
مامان بعدی که به جمعمون ملحق شدن ، مامان روژان جون بود که روژان طفلی خواب بود و بغل مامانش بود و دیگه از خیر نقاشی کشیدن گذشت .
نقاشی کشیدن که تموم شد بچه ها برای بازی کردن رفتن و با توپی که پریسا با خودش اورده بودن بازی کردن.( زهره جون؟؟؟؟ گفتی چرا توپ آوردم..... خوب اگر توپ نمیاوردم این طفلی ها با چی بازی میکردن؟)
علی داره سربه سر پریسا و ارسطو میذاره.توپو گذاشت بالای درخت!!!
و آخرین مامانی که به جمع امروزمون اضافه شدن و خیلی هم از دیدنشون خوشحال شدم ، مامان ستایش بودن.با ستایش عزیزم که خجالتی بود و از کنار مامانش تکون نخورد.
از توپ بازی که خسته شدن رفتن سراغ کالسکه ی ارشیدا جون اول علی تبدیلش کرد به گاری و داد میزد:نون خوشکیه.....
بعد هم پریسا خانم که عاشق تقلید کردن از کار بقیه هستش.
البته خیلی ازم دور بود برای همین عکس تار افتاد.
در حال بازی کردن بودن که یه اقا با اسبش اومون اونجا و پریسا طبق معمول حس اسب سواریش گل کرد. مجبور شدم ببرم و سوارش کنم. علی جون و ارسطو جون هم اومدن باهام ولی به هیچ وجه حاضرنشدن سوار بشن
این علی کنار پریسا :
سارا !!! علی قبل از این که پریسا رو سوار کنم یه چیزی بهم گفت که میام بهت میگم.
و علی و پریسا در کنار پل رنگین کمان..
و یه عکس دسته جمعی که باز هم یکی از بچه ها کمه.. به هیچ وجه نمیذارن یه عکس دسته جمعی بگیریم.
خلاصه این هم جریان قرار وبلاگی این هفته.....
دست زهره جون درد نکنه که برنامه رو گذاشت... و ممنون که بهم گفتن .. چون تصمیم داشتم این هفته نرم. ولی حالا خوشحالم که رفتم.
به امید دیدارهای بعدی و دیدن دوستای عزیزم.
جمعه 24 / 3 / 1392 ساعت 15 : 1 نیمه شب