نبینننننن!!!!!!!!
سلام...
اول این که بابت همه ی محبت هاتون ممنونم.
دوم این که شهرما همین که به سمت گرما میره معمولا مردم هم به خواب تابستانی فرو میرن. یعنی کمتر از خونه بیرون میان.برای همین ما هم بیشتر خونه نشین هستیم و زندگی هم روزمره و کارها هم تکراری و .....
البته یه وروجک شیطون که از صبح تا شب بیخ گوشت پچ پچ کنه و نتونه یه جا اروم و قرار داشته باشه نمیذاره که ما هم به خواب تابستونه فرو بریم.و مرتب درحال سرو کله زدن هستیم....
طفلک هم تقصیر نداره و دنبال یه جایی برای تحرک و تخلیه ی انرژی هستش....
خلاصه دیگه اینجوریاست ....
حالا برای اینجا کمی از پریسا خانم بنویسم که ایشالله بعدا بخونه که چه کارایی برای مامان و بابا میکرده.
.: پریسا تا این لحظه ، 2 سال و 6 ماه و........
این هم روز نگار پریسا خانم تا این روز ها....
پریسا خانم الان 4 روزه که تصمیم گرفته کارای مربوط به دستشویی رفتن رو خودش انجام بده.همین که کاری داشت بدو بدو میره و درب رو هم میبنده وقتی کارشو کرد شیلنگ برمیداره و اول خودشو و بعد کل دستشویی رو میشوره بعد یه موش آب کشیده شده میاد بیرون ...
بهش میگم: اینجوری؟
میگه : ببخشید
و سریع میره از داخل کمد یه دست لباس میاره و اون هایی که خیس شده میندازه رو لباس کثیف ها و به این ترتیب روز ی چند دست لباس برای خانم باید شسته بشه.
وقتی خیلی خوشحاله یا خیلی عصبانی، با صدای خیلی بلند حرف میزنه...
بهش میگیم داد نزن مردم بیدار میشن میان باهات دعوا میکنن.
میگه: میخوام مردم بیدار بشن و بیان باهاتون دعوا کنن......
حالا خودش هم یاد گرفته...کار خطایی کرده بود و میدونست دعواش میکنیم. رفتم سراغش..
میگه: داد نزن مردم بیدار میشن....
تقریبا هیچ حرفی رو بدن "چرا "باقی نمیذاره. برای هر موضوعی که بهش بگیم 10000 تا چرا میاره.
پریسا: میخوای چکار کنی؟
_غذا درست کنم.
پریسا :چرا؟
_که بابا بیاد بخوره.
پریسا: چرا؟
_چون گرسنه میشه.
پریسا : چرا؟
_ چون کار کرده.
پریسا : چرا؟
_چون خسته شده.
پریسا : چرا؟
_ چون کسی که کار میکنه خسته میشه.
پریسا : چرا؟
و...............
باور کنید باز هم ادامه داره ولی دیگه یادم نیست چی میگم که اون هم باز میگه چرا و چرا وچرا
وقتی عصبانی میشه و گریه میکنه اصلا دوست نداره کسی نگاهش کنه.در حال گریه یا عصبانیت زیر چشمی یه نگاه میندازه واگر نگاهش میکردیم با همون حالت میگه: نبیننننننو اگر باز نگاهش کردیم باز با عصابنیت بیشتر میگه:
باز نگام کرددددددد!!!! و ما هم که خیلی بچه ی خوب و حرف گوش کنی هستیم.
این پریسا خانم برای هر وسیله ی بازیش یه ابتکار هم به خرج میده...
با خوشحالی که یه کشف تازه کرده اومد سراغم و انگشتاشو نشون داد که با اسباب بازی هدیه ی خاله باران چی درست کرده بعد هم نشست رو مبل که ازش عکس بندازم.
و همون جا هم شروع کرد باهاشون به حرف زدن و مثل عروسک هاش باهاشون حرف میزد
روز پدر اومد و رفت و من پست تبریک برای همسر مهربونم نذاشتم.
حالا با تاخیر ...
همسر عزیزم روز پدر را به شما تبریک میگم و از خدا میخوام که سایت همیشه بالای سر ما باشه. سلامتی شما رو از خدا میخوام.
این هدیه از طرف پریسا:
البته کادوی روز پدر ، روز جمعه به بابایی داده شد.
و............
بابای مهربونم......
امسال هم روز پدر مثل سال های قبل که بی تو اومد، اومد و رفت.....
در همه ی لحظه های زندگیم نبود تو را با تمام وجودم حس کردم.
خدایا روح تمام باباهای مهربون که دیگه نیستن در آرامش و بهترین جای بهشت برای اون ها....
الهی آمین...
افسوس نوشت: دلم میسوزه که خدا نخواست حتی یکی از نوه های نازتو ببینی
سه شنبه 7 / 3 / 1392 ساعت 35: 6 بعد از ظهر