رنگارنگ های پریسا
سلام به همه ی دوستای عزیزمون.و سلام به پریسای گلم.ایشالله همه خوب و خوش باشن.
این روزها ، روزهای قشنگیه که مامان و پریسا با هم میگذرونن . خرابیه کامپیوتر هم به نفع پریسا خانم تمام شد چون تمام وقت مامانی به پریسا خانم اختصاص پیدا کرده.....
اما نمیدونم این همه وابستگی خوبه یا بد....
دیروز خونه ی مامان جون بودیم. بعد از ظهر کاری پیش اومد که باید تنهایی بیرون میرفتم. پریسا همین که متوجه شد که باید تنها پیش مامان جون بمونه شروع کرد به زبون ریختن: مامان کجا میری؟
من: باید برم جایی... کار دارم عزیزم. شما پیش مامان جون بمون تا برگردم.
پریسا: نه مامان من هم میام... اُفا" (لطفا") خواهش میکنم من هم ببر.
مامان: نه عزیزم نمیشه شما بیایی گرمه و خسته میشی.
پریسا : خواهش میکنم خواهش میکنم منم ببر اُ فففففا"
التماس های پریسا دل سنگ رو هم آب میکرد....اما خوب نمیشد با مامان بره.....
این روزها پریسا برای هر چیزی چه جان دار چه بی جان ، باید خانواده درست کنه.هر چیزی یه مامان و بابا داره...
از پرنده ی روی دیوار گرفته تا مورچه ی کنار دیوار و حتی پولی که موقع بیرون رفتن از خونه ازمن یا بابا میگیره...
یه سکه کوچولو بهش دادم میگه 2 تا بده . 2تا بهش دادم میگه: مامانشو هم بده. یکی دیگه دادم ... میگه: بابا ندارن و چهارمی هم بهش میدم....دخترم از حالا سیاست داره...
شب از خواب بیدار شد شروع کرد به گریه کردن و در گریه هاش داد میزنه : بابای خوبم کدایی؟
بهش میگم بابا لالا کرده ...در تاریکی گشت تا بابایی رو پیدا کرد و رفت بغلش خوابید
وقتی سرما خورده بود رفتیم پیش اقای دکتر. بهش گفت : آب سرد نخور. نوشابه نخور. بدو بدو نکن.
در راه برگشت بابایی این موارد رو همراه با پریسا مرور کرد:
بابایی: دکتر گفت آب سرد...؟
پریسا : نخور
بابایی: نوشابه ....؟
پریسا : نخور
بابایی: بدو بدو ...؟
پریسا : نکن
بابایی : بستنی و آدامس..؟
پریسا : نهههههههه دکتر گفت بخور
خلاصه....
دیشب میگه: مامانی دسشویی دارم. بهش میگم بدو برو تا من هم بیام.
میگه: دکتر گفت بدو بدو نکن و خیلی آروم با حرکات کند به سمت دسشویی رفت.....
سوالات بی پایان پریسا خانم هر روز به تعدادشون اضافه میشه ... یه مورچه دید که داره غذا با خودش میبره..
پریسا : مامان این چیه ؟
مورچه
پریسا : چی داره؟
داره غذا میبره
پریسا : برای کی غذا میبره؟
برای بچه هاش که تو لونه منتظرشن
پریسا : لونش کداس (کجاست )؟
داخل سوراخ دیوار
پریسا : دیوار کداس؟
....
پریسا : بچه هاش کدان؟
...
بچه هاش با من بازی میکنن؟
....
با من دوست میشن؟
....
و این داستان برای هر چیزی ادامه داره......
چند شب قبل رفته بودیم پارک تا تاب و سرسره سوار بشه . اونجا با یه دختر کوچولو بازی میکرد . رفتم پیش پریسا . گفت: دوستم کداس.... ؟ گفتم دوستت کیه ؟ گفت: دوستم که اینجا بود. گفتم: اسمش چیه ؟
گفت: نمیدونم. همون که جوجه داشت....
دختر کوچولو 2 تا جوجه داشت که پریسا به هوای جوجه ها باهاش دوست شده بود. رفتیم سراغش. پریسا یکی از جوجه ها رو گرفت دستش و با زبون خودش شروع کرد برای دختر کوچولو داستان جوجه ی خودش رو تعریف کرد:
یه جوجه داشتم کوچولو بود. بعد پرواز کرد رفت خونشون پیش مامانش....(همون جوجه اردک که مرحوم شد)
دختر کوچولو هاج و واج به حرفای پریسا گوش میداد ...
پریسا داره آموزش دست راست و چپ میبینه. شاید از حالا یاد بگیره خیلی بهتر باشه تا ایشالله وقتی بزرگ شد برای ناشی بودن در کاری یه بهونه دیگه بیاره و نگه من که هنوز دست راست و چپم رو بلد نیستم.
دست راست ، پای راست ، چشم و گوش راست.... میگه: مامان دست آستم (راستم ) خوشکل تره
پریسا خانم این روزها شدیدا" به کار کردن در آشپزخونه از خودش علاقه نشون میده. به خصوص ظرف شستن!!!!
همین که متوجه میشه من دارم ظرف میشورم سریع میاد و یه زیر پایی که برای خودش پیدا کرده رو زیر پاهاش میذاره و مثلا" به من کمک میکنه !!!
اگر گفتید روی چی ایستاده؟
بله دیگه.... استفاده ی بهینه از ظرف های بی استفاده...همین که جای این قابلمه ها رو یاد گرفت فهمید برای چه کاری خوب هستن...
حالا برای هر کاری که دستش نمیرسه از این زیر پایی استفاده میکنه . از جمله باز کردن اف اف
پ . ن : از دوستانی که این مدت به یادم بودن و بهم سر زدن ممنونم.در اولین فرصت و ایشالله درست بودن کامپیوتر به همه سر میزنم.
دوشنبه 2 اردیبهشت 1392 ساعت ١٠ : ٣ بعد از ظهر