در ادامه ی خبر های نوروزی......29 ماهگی...
باز هم با تاخیر سلامایشالله که همه خوب هستن.
دیگه مثل دفعه ی قبل نذاشتم دخملی دست به کار بشه . هر چند دیر شد ولی خودم اومدم تا برای پریسا خانم بنویسم.
دیر اومدن ما فقط و فقط به خاطر پریسا جونه. چون وقتی بیداره به هیچ وجه هم خودش و هم خودم حاضر نیستیم کامپیوتر رو روشن کنیم.هر لحظه با دخملی یه دنیا خاطره برام درست میکنه که ارزشش از نشستن پای نت خیلی بیشتره.
الان هم که اومدم و دارم مینویسم علتش اینه که تازه خوابید و من هم از فرصت استفاده کردم.
خب بریم سر اصل مطلب....
9 / 1 / 92
در پست قبل تا اونجا نوشتم (ببخشید پریسا خانم نوشت) که روز جمعه 9/ 1 /92 قراره به یه جای خوب بریم.
اون جای خوب یه جایی بود در اطراف لالی که سال قبل هم رفته بودیم. چون هوای اون اطراف خنک تر از اینجاست ما هم از فرصت استفاده کردیم.صبح زود راه افتادیم همراهانمون هم عمه و عمو محسن و عمو حسن و عمو محمود و خانوادهاشون و دایی ابراهیم و مامان جون بودن....
تقریبا صبح 9 - 10 رسیدیم. جاده ی فرعی که واردش شدیم خیلی بد و طولانی بود ولی بالاخره به یه جای بکر و دست نخورده رسیدیم که اثری از هیچ انسانی نبوداینقد سکوت داشت که ادم ترس برش میداشت.
دشتی که ما واردش شدیم کنار ساحل سد لالی بود برای همین بچه ها بعد از خوردن نهار رفتن سراغ آب بازی و کلی اونجا مشغول بودن.
دیگه باقیشو با عکس توضیح میدم.
اینجا جاده ی مسجد سلیمان که برای رفتن به لالی از این جاده باید رفت.صبحانه اینجا خوردیم.
مثلا قهر کرده
بیشتر راه خواب بود. خیلی ریلکس ...
اینجا هم پل سد لالیه که امکان نداره ماشینی از روی این پل رد بشه و برای عکس گرفتن نایسته. خیلی زیباست. پارسال هم عکس گرفتم .
اینجا هم منطقه اییه که بهش رسیدیم. کنار آبش خیلی قشنگ بود.
عمو حسن برای پریسا به بادبادک آورده بود که پریسا کلی باهاش بازی کرد.اگر به منطقه دقت کنید میبینید که اثری از ادمی زاد نیست....
بعد از نهار برای آب بازی رفتیم اینجا. البته خیلی به سختی به اینجا رسیدیم چون سطح آب از دشت خیلی پایین تر بود و تقریبا خطرناک. برای همین من نذاشتم پریسا برای آب بازی بره.
عصرش هم که جمع کردیم و برگشتیم خونه......
12 / 1 / 92
این روز ، یه روز مهم برای من و بابایی بود وکلی خاطره برامون زنده شد.....
سالها قبل....در چنین روزی من و بابایی عقد کردیم.روز بسیار قشنگی که هر ثانیش در ذهنمه و فراموش نمیکنم.
حسین جان سالگرد پیوند آسمانیمونو بهت تبریک میگم. خدا رو شکر که این سالها کنارم بودی.
از خدا میخوام که عشقمو سلامت نگه داره
به همین مناسبت ، شب قبلش یه کیک خوشکل و خوشمزه درست کردم و طبق معمول برای پریسا خانم تولد گرفتم
فردای اون روز یعنی 12 /1 ساعت 10 صبح برای گذروندن مراسم 13 از خونه حرکت کردیم. این بار هم مقصدمون اطراف لالی بود ولی جایی رفتیم که سال قبل هم رفته بودیم یعنی آبشار زیبای آرپناه...
و این بار علاوه و همسفرهای قبلی ، دایی غلام عباس و دایی حسین و خانوادهاشون هم همراهمون بودن (کلا 5 تا ماشین ) ....
عصر بود که رسیدیم و بلافاصله بچه ها رفتن آب بازی و سردی آب هم از آب بازی منصرفشون نکرد....
این بار عکس ها کمتر هستن چون به دلایلی من شدیدا ناراحت بودم.فقط به خاطر پریسا خودمو سرپا نگه داشتم.....والبته الان افسوس میخورم که چرا به خاطر بعضی هاااااا کام خودمو تلخ کردم ... بماند.....
عکس هایی که برای پریسا گرفتم این ها بودن:
نزدیک ظهر و باز هم جاده ی مسجد سلیمان موقع استراحت..
و وقتی به ابشار رسیدیم و آب بازی پریسا...
شب هم همون جا چادر زدیم و موندیم. شب بیرون از خونه و زیر چادر یه صفای دیگه داره. آسمون که خیلی زیبا و تماشایی میشه...
فردای اون روز یعنی "13 به در " به طرف محلی که جمعه ی قبل رفته بودیم حرکت کردیم ظهر رسیدیم و تا غروب اونجا بودیم . این بار یه محل مناسب برای آب بازی پیدا کردیم و همه ی بچه ها و بزرگتر ها زدن به آب البته من یکی شدیدا به این آب بازی نیاز داشتم تا مغذمو که جوش آورده بود کمی خنک کنم
پریسا خانم بعد از آب بازی...
و دیگه تا رسیدیم خونه ساعت 12 شب بود......
یه شب هم که مهان دایی حسین بودیم و ما رو برای شام به پارک دعوت کردن. و طبق معمول به پریسا و بچه های دایی یعنی ستایش و یاسین خیلی خوش گذشت. یه هاپو هم بود که خیلی خوشکل بود و پریسا ولش نمیکرد..
این مجسمه ها هم در سر در ورودی هستن پریسا اصرار داشت بابایی بذارتش بالا و من ازش عکس بگیرم...
خونه ی عمه ، عینک آفتابی زده بود. بهم میگه :مامانی من خانم خوشتیپ هستم ازم عکس بگیر...
به پای چپش توجه کنید، یه چسب داره. یه روز خونه ی مامان جون بودیم با بچه های خاله بازی میکرد. زد به آیینه ی قدی .... خدا بهمون رحم کرد. آیینه افتاد و فقط پوست پاشو کند.
مامان جون نذاشت دعواش کنم. بردمش تا پاشو پانسمان کنم بهش میگم ببین چکار میکنی؟
با عصبانیت میگه: از این حرفا نزن دیگه!!!! ( خانم طلبکار هم شد)
فردا هم که شنبه 17 / 1 / 92 و پریسا خانم ما ٢٩ ماهه میشه یعنی 2 سال و 5 ماهش کامل میشه.
مبارکت باشه عزیز دلم.
یه دنیا دوستت دارم.
عششششششششششق منی عزززززززززززززززززززیزم
جمعه 16 / 1 / 1392 ساعت 4: 7 بعد از ظهر