اخرین پست سال 1391
سلام
ایشالله که همه خوب باشن و مامان های مهربون از کارهای اخر سال خسته نشده باشن.
من که حسابی گیج شدم و نمیدونم از کجا شروع کنم.برای هر کاری هم که میرم ، پریسا خانم پیش قدمه و میخواد کمک کنه.
چند روز قبل تصمیم گرفتم پریسا خانم رو به آرایشگاه ببرم و موهاشو اصلاح کنم. از اون وقت به بعد هر روز که از خواب بیدار میشد میگفت: مامان بریم آرایشگاه موهامو شونه کنه...
و بالاخره 2- 3 روز پیش رفتیم پیش خانم آرایشگر و موهای پریسا خانم اصلاح شد یا به قول خودش شونه شد.
این قیل از آرایشگاه :کلی هم خوشحال بود که داریم میریم آرایشگاه..
و بعد از آرایشگاه : البته صبح فرداش عکس گرفتم برای همین قیافش خواب آلود بود...
خدا رو شکر خریدی های پریسا خانم تمام شد و لوازم و لباس های عیدش کامل شده فقط چند چیز کوچولو مونده که ایشالله در این 2 - 3 روز باقی مونده تموم میشه.
اول نمیخواستم عکس لباس های عید امسالشو بذارم ، اما بعد پشیمون شدم. چون لباس های امسال پریسا خانم بیشتر کادو از طرف عموی بابایی هستن که از خارج براش فرستاده.برای همین به عنوان یادگاری هم که شده باید عکسشونو براش بذارم.
دستشون درد نکنه که امسال زحمت ما رو کم کردن.
و کفش های تق تقی که برای پریسا گرفتم و خییییلی هم دوستشون داره.
دیروز 5 شنبه ی آخر سال بود و طبق رسم هر سال در همچین روزی باید برای دیدار رفته گان بریم .
ما هم صبح زود رفتیم شوشتر سر مزار بابابزرگ. و بعد هم شهر خودمون و مزار مامان جون (مامان و بابای بابایی ) و بابا جون(بابای خودم و... بقیه ....
اینجا شوشتر ، پریسا و دانیال ، پسر عمو محمود:
به این فسقلی ها که حسابی خوش گذشت.
دیروز مشغول نقاشی کشیدن بود.من هم با خیال راحت به کارا رسیدگی میکردم. کمی که بی صدا شد باز احساس خطر کردم. رفتم سراغش و با این منظره روبرو شدم:
هر 2 دست و 2 تا پاهاشو نقطه نقطه کرده بود. تا چشمش به من افتاد گفت: من نتدم ....
بعدش هم گفت :خودم بشورم... و رفت 1 ساعت زیر آب و آب بازی تا دستاشو تمیز کرد.
امروز هم (جمعه ) ظهر میخواستم برنج خیس کنم که اومد گفت: من باید دست بزنم. من هم سطل برنج رو گذاشتم جلوش تا کمی به هم بزنه و سر گرم بشه. چند دقیقه بعد اومد و با عجله جارو دستی رو برد .
فهمیدم خرابکاری کرده . گفتم: پریسا اومدم برات . رفتم دیدم نیستش. و کلی برنج ریخته رو زمین و تا صدای منو شنیده فرار کرده.
اتاق خواب ها رو گشتم ولی خبری نبود.... صدا کردم پریسا کجایی الان میام گوشتو میگیرم ولی تو دلم این شکلی ..... یه هووووو دیدم از پشت کلبش از اتاق خودش صداش دراومد: من نتدم...
یه روز بعد از ظهر هم دستاش کثیف شده بود ، رفت دستاشو بشوره. کمی بعد دیدم اومد بیرون. اول تعجب کردم چون معمولا وقتی میره زیر آب ، باید با کلی خواهش و التماس بیارمش بیرون.
اما دیدم که ظاهرا یه خبرایی هست....
و دیدم که اومد سراغم و در حالی که مرتب چشماش و بینیشو میمالید گفت : مامان سوز میزنه.
و تازه فهمیدم که خانم رفته سراغ صابون و وقتی انگشتش صابونی شده ، اونو به چشم و بینیش زده . اول کلی ترسیدم که نکنه خورده باشه ولی بعد از چند بار عطسه کردن مشکل حل شد... ولی فکر کنم حسابی ترسیده بود.
فکر کنم دیگه تا آغاز سال جدید نتونم بیام و پست جدید بذارم.اما ایشالله آغاز سال جدید رو با 2 تا خبر خوب شروع میکنم.
همین جا و در همین پست آغاز سال 1392 را به همه ی دوستای گلم تبریک میگم.
ایشالله سال خوبی در پیش رو داشته باشید.سالی که به تمام آرزوهای قشنگتون برسید.
سلامتی دوستای گلم و نی نی های ناز آرزوی منه.
پریسا ی عزیزم عید شما هم مبارک. ایشالله همیشه تن سالم و لب خندون داشته باشی
بهترین ها رو برات آرزو دارم.
همیشه یادت باشه دوستت دارم ...... بیشتر از هر چیزی که فکرشو بکنی.
عیدت و بهارت مبارک عزیز دلم.
جمعه 25 / 12 / 1391 ساعت 1 نیمه شب