99 - 7 اسفند تولد ماما مَلَم
سسسسسسسسلام
سلام به دوستای عزیزم.دوستایی که هر چقدر بگم برام ارزش دارن کم گفتم. گاهی هیچ نوشته ایی نمیتونه احساس آدم رو بیان کنه.یا حداقل من نمیتونم.
امروز 7 اسفنده و روز تولدم.درست 20 سال قبل (بشنو ولی باور نکن) روز سه شنبه ساعت 9 شب ،
ماما مَلَم اومد به دنیا و چشم مامان و باباش و چند نفر دیگه رو روشن کرد.
این ماما مَلَم ، ورژن جدید پریسا خانم برای صدا کردنه مامانشه .
خلاصه......داشتم از تولدم میگفتم (یعنی میخواستم این پست فقط به خودم اختصاص داشته باشه ولی ظاهرا پریسا خانم راضی نمیشه )
بله..... همیشه و حتی تا همین سال قبل ، روز تولدم برام خیلی مهم بود.کلا من روزهای تولد رو خیلی دوست دارم.همیشه فکر میکنم که روز تولد هر آدم یه روز خیلی مهمه که باید به بهترین شکل برگذار بشه.
ولی امسال یه حال و هوای دیگه داشتم.هر بار که به روز تولدم فکر میکردم یه هووووو فکرم میرفت سمت پریسا و کوچیکی خودم و اینکه مامانم از دست من چی هااااااا که نکشیده
گاهی که پریسا به اقتضای سنش یه شیطنت هایی میکنه که باعث عصبانی شدنم میشه ، فکر میکنم که مامانم هم تمام این مراحل رو نه تنها با من بلکه با چند تا برادر و خواهر های دیگه هم داشته.
قربون صبر و حوصله ی مامان مهربونم که با چه حوصله ایی این شیطنت ها رو تحمل میکرده.
مامانم هیچ وقت ما رو برای هیچ کاری منع نمیکرد.همیشه آشپزخونش در اختیار من و خواهرم بود.هیچ وقت بهمون نگفت بیایید بیرون و دست به چیزی نزنید و خراب کاری نکنید. حالا که فکرشو میکنم و خودمو با بعضی ها مقایسه میکنم تازه میفهمم که هدف مامانم چی بوده.
همین کارای مادرم باعث شد که هر چند مختصر ولی جسارت کار کردن رو پیدا کنم. کلی خرابکاری کنم تا یاد بگیرم که راه درست برای انجام کار کجاست.
طفلک مامان که چقد ازشون ظرف و ظروف میشکوندم ولی هیچ وقت حتی یه نگاه چپ بهم نکرد.
الان وقتی پریسا میاد آشپزخونه و میخواد خراب کاری کنه ،اوایل جلوشو میگرفتم یا وقتی ظرفی میشکوند عصبانی میشدم. ولی حالا دیگه نه....... دوست دارم من هم مثل مامانم به پریسا یاد بدم که جسارت کار کردن رو پیدا کنه. تجربه کنه . خرابکاری کنه تا یاد بگیره.
قربون مامان مهربونم برم که همه ی کارها و رفتارهاش برای من درسه . صبر وتحملی که ازش یاد گرفتم.یه دنیا ارزش داره.
راز یزرگ موفقیت در زندگیم همینه که مامانم بهم یاد داد در انجام هر کاری صبر و حوصله داشته باشم.
خدایا مامانمو و همه ی مامان های مهربونو در پناه خودت سلامت نگه دار.
خدایا بهم کمک کن تا بتونم مادری باشم مثل مادر خودم
خدایا بهم کمک کن تا لایق این گفته باشم که: بهشت زیر پای مادران است ...
........................................................................................................
دیشب به مناسبت تولدم ، برای بابایی و پریسا یه کیک پختم و پریسا خانم هم که عاشق تولد و تولد بازی و فوت کردن شمعه ... براش یه جشن تولد 3 نفره راه انداختم.
این کیک تولد که پختم (خامه هم خودم درست کردم. برای اولین بار )
پریسا منتظر روشن شدنه شمعه.
دنبال شمع میگشتم که اینو داخل یخچال پیدا کردم. یکی از شمع های سفره ی عقدمه
پریسا خانم میخواد فوت کنه:
و شمع فوت شد.......
تولد .....تولد.....تولدت (تولدم ) مبارک
ماما مَلَم دوباره شم فوت کنم.......
و این کار 10 بار تکرار شد
بعد هم بدو بدو رفت چاقو بیاره تا کیکو ببره. تازه بهم میگفت عس بگی تا کیک ببرم
و در آخر...........
جای همه ی دوستای گلم خالی بود.
باران جان جات خیلی خالی بود. اینجا بود که اس ام است رو دیدم و جواب دادم. و خیییییییییلی خوشحال شدم.
از دوستای عزیزم ممنونم. مینا جون (مامان محمد و ساقی ) که در وبلاگشون تولدموتبریک گفتن.
و از باران عزیزم که سنگ تموم گذاشت و منو شرمنده ی خودش کرد.
باران جان. دنیا میگذره و فقط خوبی ها و بدی ها به جا میمونن. پس چه خوبه که خاطره ی خوب از خودمون به جا بذاریم.
محبتت و خوبی هات هیییییییییییچ وقت از یادم نمیره. از خدا میخوام به هر چی که ارزوته برسی .واقعا نمیدونم برای این همه محبتت چی باید بگم.
و همیچنین دوستای عزیزم که اس ام اس دادن و در پست قبلی هم تبریک گفتن.از همه ی شما ممنونم.
٧ / ١٢ / ١٣٩١ دوشنبه صبح