27 ماهگی..... مامان خواهش میکنم !!!و داستان...
سلام به دختر ناز و قشنگم که دیروز 17 / 11 / 91 وارد 27 ماهگی شد.
پس بزن دست قشنگه رو به افتخارش...
عزیز دلم 27 ماهگیت مبارک باشه.
خدایا ممنونم که این فرشته کوچولو رو بهم دادی. لطفا همیشه مراقبش باش.
پستمون یه روز تاخیر داشت اون هم به خاطر تموم شدن شارژ بود....
پریسا خانم هر روز با یه حرفه تازه ما رو سورپرایز میکنه.
جمله ی جدیدی که جدیدا استفاده میکنه:
مامان خواهش میکنم !!! لطفا !!!
و اینو زمانی استفاده میکنه که ازمون بخواد کاری براش انجام بدیم.
دیشب میخواستم بخوابونمش. درب اتاقشو گذاشتم رو هم که از سرو صدا و بازی هاش بابایی بیدار نشه. بهم میگه: مامان درو باز کن خواهش میکنم ، خواهش میکنم درو باز کن ....
بهش میگم مامانی سرو صدا میشه بابایی بیدار میشه . میگه نه درو باز کن تا بتونم بیرونو ببینم !!!
در ضمن موقع حرف زدن تمام تلاششو میکنه تا فعل مناسبو پیدا کنه (خیلی براش مهمه) .
بابایی از خونه رفت بیرون پریسا با گریه و عصبانیت اومد سراغم میخواست بگه (لباس بپوش ما هم بریم بیرون) اینقد افعالو جا به جا کرد تا بالاخره درست شد:
اباس بتوشم
اباسمو بتوشی
اباس بتوش (لباس بپوش )
2 تایی میخواییم از خونه بریم بیرون اصرار داره که عروسکشو که بهش میگه پسرم با خودش بیاره.
بهش میگم عزیزم این خیلی بزرگه و خسته میشی اون کوچیکه رو بیار با خودت.بعد از کلی صحبت که تونستم راضیش کنم ، بزرگه رو گذاشت زمین و کوچیکه رو برداشت بعد رفت سراغ بزرگه و بهش میگه:
پسیم گیه نکنی من زود بَمیگدم.....
داستان اتاق پریسا......
بفرمایید ادامه........
واما داستان اتاق پریسا خانم:
سال ها قبل موقعی که تازه به این خونه اومده بودیم پریسا خانم که هنوز تشریفشونو نیاورده بودن. یکی از اتاق های خونمون خالی بود (البته یاسمن دختر دایی از همون ابتدا که این اتاقو دیدگفت : عمه این اتاق برای نی نی ).
خلاصه اتاق خالی و بی استفاده بود تا این که بابایی تصمیم گرفت چند تا گلدون تهیه کنه این شد که اتاق تبدیل شد به یه گلخونه ی کوچولو و خوشکل:
البته این ها یه تعدادشون بود و از باقیشون عکس ندارم.یه گلدون فلفل داشتم که خیییییییلی خوشکل بود و همینطور یه خورشیدی..... یادشون به خیر......
هر روز بهشون آب میدادم وکلی بهشون ور میرفتم و باهاشون حرف میزدم.
ولی کم کم با اومدن پریسا خانم این ها هم ساز رفتن زدن و از خونمون رفتن.
البته گلدون های خالیشون هنوز در تراس هست...
اما به جاش یه گل خوشکل اومد که اتاقو از گل های گلدونی گرفت و شد این:
قربون دختر گلم با اتاق کوچولوش....
هر وقت حوصلش سر میره میاد دستمو میگیره و میگه:
بییم اقاقم...