مهمانی
دیروز همه خانه مامان جون دعوت بودن ومن هم طبق معمول میخواستم از زیرش در برم چون همش نگران خانمی هستم که نکنه خوابش به هم بخوره یا غذاش را خوب نخوره یا........
ولی با اصرار مامان جون وبا توجه به اینکه بابایی هم سر کار بود وما هم تنها،دلمو به دریا زدم ورفتیم.
وخدایی هم خوش گذشت وپریسا کلی با فاطمه و ابوالفضل بچه ها خاله و یاسمن دختر دایی بازی کرد
هم غذاشو خوب خورد و هم خوابید.
عصر هم برای عیادت یکی از همسایه های مامان جون ،همه رفتیم.
خلاصه اینکه جمعه خوبی بود مخصوصا" برای پریسا خانم. جای بابایی هم خالی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی