پیش به سوی استقلال و یه تولد ویژه...!!!!؟؟؟
بعد از یه مدت نسبتا طولانی سلام .........
ایشالله که حال همه ی دوستانمون خوب و نی نی ها هم در سلامت کامل باشن.
این مدت که نبودیم کار داشتیم...چه کاری؟ بماند تا به وقتش !!!!البته هنوز هم ادامه داره
خب اول از پریسا خانم........
پریسا خانم تا چند روز قبل شب ها پیش مامان و بابا لالا میکرد تا اینکه بالاخره مامانی تصمیم گرفت که پریساخانم از تخت خوشکلش استفاده کنه.
البته بیشتر هم منتظر بودیم تا هم پریسا خانم بزرگتر بشه و هم هوا خنک بشه..
خلاصه... از سه شبه قبل یعنی سه شنبه این تصمیم عملی شد و تخت آماده ی پذیرایی از پریسا خانم شد...
اوله شب وقتی پریسا دید که مامان داره تختشو آماده میکنه کلی خوشحال شد . رفت داخل تختش و کلی ورجه وُرجه کرد...
ولی وقته خواب که شد حاضر نشد بره تنهایی بخوابه. البته مامان و بابا هم تصمیم گرفتن تا یه مدت پریسا خانم رو همراهی کنن و شب ها در اتاقش بخوابن...
اما پریسا خانم اصلا حاضر نشد حتی به اتاقش بره. و تا ساعت 3 شب داخل سالن نشست و مامانی هم مجبور شد بشینه پیشش و بعد که خواب رفت ببردش و داخل تختش بذارتش....
حال و روز مامان در اولین شب جدایییییییی
وقتی پریسا رو داخل تختش گذاشتم، همین که خودم خوابیدم یه حس خاصی پیدا کردم.
احساس کردم یه چیزی گم کردم. بعد از 2 سال یه دفعه یه تکه از وجودت ازت دور بشه که هر شب و روز کنارت بوده خیلی سخته....
هر چند دقیقه بلند میشدم و چک میکردم که پتو رو پرت نکرده باشه چون خیلی تو خواب غلت میزنه.. با این که ساعت 3 بود و خیلی خسته بودم ولی اصلا خواب نمیرفتم..و تازه نگرانیم هم مرتب بیشتر میشد وقتی فکر میکردم که کم کم باید این فاصله بیشتر بشه و پریسا به زودی باید تنها در اتاقش بخوابه.......
شب های بعد هم پریسا خانم حاضر نشد با پای خودش به تختش بره و مامان هر شب بعد از خواب رفتنش ،اونو به تختش میبره...
خب دیگه تصمیم گرفته شده و پریسا خانم برای اولین جدایی باید اماده بشه و یاد بگیره که جاش کجاست
همین الان هم که دارم براش مینویسم ،کنارم خواب رفت و باید ببرم به اتاقش......
اشکال نداره عزیز دلم.....اینقد باهات راه میام و اینقد بغلت میکنم تا ایشالله یاد بگیری که خودت این کار رو انجام بدی.
پریسای عزیزم وقتی در آینده اینو بخونی متوجه میشی که تمام تلاش مامان و بابا فقط برای اینه که :یاد بگیری تنهایی باید از پس مشکلاتت بر بیایی......
ما با تمام وجود پشتیبانت هستیم ولی در نهایت این خودت هستی که باید تنها جلو بری....
پس از همین حالا قدم به قدم همرایت میکنیم تا یاد بگیری که قدمهایت را به تنهایی و هر قدم را محکم تر از قبلی برداری........
یه روز که در حال تماشای کارتون بود یه هو برگشت بهم گفت: مامانش کوووو؟؟؟؟؟؟
و من هم جوابی دادم که مثلا مامانش خونشونه !!!!
روز بعد باز فیلمی تماشا میکرد و کنار بابایی نشسته بود دوباره برگشت به بابایی گفت:
باباش کوووووووو؟؟؟؟؟؟؟؟
بابا هم جوابی داد.....ولی من نسبت به این سوالات حساس شدم.
دفعه های بعد موقع خوندن داستان باز هم دنبال مامان و بابای قهرمان داستان میگشت و باز هم موقع تماشای تلویزیون این داستان ادامه داشت و باز هم ادامه داره.......
یعنی : یک نوع اعلام اظهار وابستگی به مامان و بابا یا احساس اضطراب جدایی از مامان و بابا.........
هنوز در این مورد تحقیقاتی انجام ندادم. اما اگر دوستان عزیز در این مورد اطلاعاتی دارن ممنون میشم به من هم بگن.
فدای اون تعجب کرد
قربون اون ناز کردنت
تشنه ی اون خنداهاتم مننننننننننننننننننننن
حالا خبر تولد
سال قبل اینجا کلی خبر بود . اگر یاتون رفته یه سر برید اینجا و خط دوم رو بخونید
اگر هم یاتون نمیاد بفرمایید ادامه تا بگم
خبر خبر خبر
تولده تولده تولد....
نی نی وبلاگ عزیز تولد 2 سالگیت مبارک
روز یکشنبه 10 / 9 /1391 سالگرد 2 سالگی نی نی وبلاگه
هووووووورررررررااااااا
من به عنوان یکی از مامان های شهر مجازی بچه هابه مدیریت محترم این شهر مجازی تبریک میگم.
دومین ساگرد تاسیس این سایت زیبا برای مدیریت محترم و مامان های نی نی وبلاگی و خودم مبارک
خیلی خوشحالم که دفتر خاطرات مجازی دخترم در این سایت زیبا هستش.
با بهترین مدیریت و بهترین امکانات که در کمتر جایی پیدا میشه
مدیر محترم ،خسته نباشید و ممنون برای تمام زحمت هاتون.
نی نی وبلاگ عزیز تولدت مبارک