پریساپریسا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

تقدیم به پریسای عزیز

با دیدن روی ماهت روزم ساخته میشه....

پیش به سوی استقلال و یه تولد ویژه...!!!!؟؟؟

1391/10/9 3:18
نویسنده : مامان پریسا
1,451 بازدید
اشتراک گذاری

                                         

بعد از یه مدت نسبتا طولانی     سلام .........

ایشالله که حال همه ی دوستانمون خوب و نی نی ها هم در سلامت کامل باشن.  قلببغل

این مدت که نبودیم کار داشتیم...چه کاری؟ بماند تا به وقتش !!!!ساکتالبته هنوز هم ادامه داره نیشخند

 

خب اول از پریسا خانم........ماچ

پریسا خانم تا  چند روز قبل شب ها پیش مامان و بابا لالا میکرد تا اینکه بالاخره مامانی تصمیم گرفت که پریساخانم از تخت خوشکلش استفاده کنه.

البته بیشتر هم منتظر بودیم تا هم پریسا خانم بزرگتر بشه و هم هوا خنک بشه..

خلاصه... از سه شبه قبل یعنی سه شنبه  این تصمیم عملی شد و تخت آماده ی پذیرایی از پریسا خانم شد...

اوله شب وقتی پریسا دید که مامان داره تختشو آماده میکنه کلی خوشحال شد . رفت داخل تختش و کلی ورجه وُرجه کرد...

ولی وقته خواب که شد حاضر نشد بره تنهایی بخوابه. البته مامان و بابا هم تصمیم گرفتن تا یه مدت پریسا خانم رو همراهی کنن و شب ها در اتاقش بخوابن...

اما پریسا خانم اصلا حاضر نشد حتی به اتاقش بره. و تا ساعت 3 شب داخل سالن نشست و مامانی هم مجبور شد بشینه پیشش و بعد که خواب رفت ببردش و داخل تختش بذارتش....

حال و روز مامان در اولین شب جدایییییییینگران

وقتی پریسا رو داخل تختش گذاشتم، همین که خودم خوابیدم یه حس خاصی پیدا کردم.

احساس کردم یه چیزی گم کردم. بعد از 2 سال یه دفعه یه تکه از وجودت ازت دور بشه که هر شب و روز کنارت بوده خیلی سخته....ناراحت

هر چند دقیقه بلند میشدم و چک میکردم که پتو رو پرت نکرده باشه چون خیلی تو خواب غلت میزنه.. با این که ساعت 3 بود و خیلی خسته بودم ولی اصلا خواب نمیرفتم..و تازه نگرانیم هم مرتب بیشتر میشد وقتی فکر میکردم که کم کم باید این فاصله بیشتر بشه و پریسا به زودی باید تنها در اتاقش بخوابه.......دل شکسته

شب های بعد هم پریسا خانم حاضر نشد با پای خودش به تختش بره و مامان هر شب بعد از خواب رفتنش ،اونو به تختش میبره...

خب دیگه تصمیم گرفته شده و پریسا خانم برای اولین جدایی باید اماده بشه و یاد بگیره که جاش کجاستچشمک

همین الان هم که دارم براش مینویسم ،کنارم خواب رفت و باید ببرم به اتاقش......آخ

اشکال نداره عزیز دلم.....اینقد باهات راه میام و اینقد بغلت میکنم تا ایشالله یاد بگیری که خودت این کار رو انجام بدی.ماچ

پریسای عزیزم وقتی در آینده اینو بخونی متوجه میشی که تمام تلاش مامان و بابا فقط برای اینه که :یاد بگیری  تنهایی باید از پس مشکلاتت بر بیایی......

ما با تمام وجود پشتیبانت هستیم ولی در نهایت این خودت هستی که باید تنها جلو بری....

پس از همین حالا قدم به قدم همرایت میکنیم تا یاد بگیری که قدمهایت را به تنهایی و هر قدم را محکم تر از قبلی برداری........

یه روز که در حال تماشای کارتون بود یه هو برگشت بهم گفت: مامانش کوووو؟؟؟؟؟؟

و من هم جوابی دادم که مثلا مامانش خونشونه !!!!

روز بعد باز فیلمی تماشا میکرد و کنار بابایی نشسته بود دوباره برگشت به بابایی گفت:

باباش کوووووووو؟؟؟؟؟؟؟؟

بابا هم جوابی داد.....ولی من نسبت به این سوالات حساس شدم.

دفعه های بعد موقع خوندن داستان باز هم دنبال مامان و بابای قهرمان داستان میگشت و باز هم موقع تماشای تلویزیون این داستان ادامه داشت و باز هم ادامه داره.......

یعنی : یک نوع اعلام اظهار وابستگی به مامان و بابا  یا احساس اضطراب جدایی از مامان و بابا.........

هنوز در این مورد تحقیقاتی انجام ندادم. اما اگر دوستان عزیز در این مورد اطلاعاتی دارن ممنون میشم به من هم بگن.

فدای اون تعجب کرد بغل

قربون اون ناز کردنتبغل

تشنه ی اون خنداهاتم منننننننننننننننننننننبغل

حالا خبر تولدهورا

سال قبل اینجا کلی خبر بود . اگر یاتون رفته یه سر برید اینجا و خط دوم رو بخونیدچشمک

اگر هم یاتون نمیاد بفرمایید ادامه تا بگمهورا

                                

خبر               خبر              خبر

                                           

                          

تولده               تولده                تولد....

                            

 

نی نی وبلاگ عزیز تولد 2 سالگیت مبارک

                            

 

روز یکشنبه 10 / 9 /1391 سالگرد 2 سالگی نی نی وبلاگه 

                

 

تشویقتشویقتشویقهووووووورررررررااااااا تشویقتشویقتشویق

 

من به عنوان یکی از مامان های شهر مجازی بچه  هابه مدیریت محترم این شهر مجازی تبریک میگم.

                        

 

دومین ساگرد تاسیس این سایت زیبا برای مدیریت محترم و مامان های نی نی وبلاگی و خودم مبارک 

                        

خیلی خوشحالم که دفتر خاطرات مجازی دخترم در این سایت زیبا هستش.

با بهترین مدیریت و بهترین امکانات که در کمتر جایی پیدا میشه

 

مدیر محترم ،خسته نباشید و ممنون برای تمام زحمت هاتون.

 نی نی وبلاگ عزیز تولدت مبارک

                               

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (61)

فرزاد
9 دی 91 3:38
با سلام وب خوبی دارید. خوشحال میشم به ما سری بزنید. فروش انواع سازها زیر قیمت بازار. تدریس انواع سازها. در گالری موسیقی شهریار.
مادر کوثر
9 دی 91 9:31


ماشالله به پریسا جونمون

و ممنون از یادآوری تولد نی نی وبلاگ


خواهش میکنم.
مادر کوثر
9 دی 91 9:31
بروزیم


چشم.
مامان علی خوشتیپ
9 دی 91 11:19
سلام
قرار بود تا یکشنبه چیزی ننویسیم که!


سلام. اخه من فردا نیستم. مامان روضه داره همین رو هم به سختی نوشتم. ساعتشو نگاه کن.....


مامانیه سپهر
9 دی 91 11:49

آفرین پریسا جون داره کم کم خانومی میشه واسه خودش.ایشالا که خودش با پای خودش میره به تختش مامانی، زیاد بهش سخت نگیر عزیزم. منم از حالا استرس جدایی از سپهر رو دارم. حتماً تجربیاتتون رو توی وبلاگ بزار تامن هم استفاده کنم عزیزم.
مرسی گلم.


ایشالله .دارم دنبال راه حل میگردم.......
ممنون عزیزم. چشم پیدا کردم و جواب داد حتما براتون و برای پریسا مینویسم.
مامان اتنا
9 دی 91 12:03
افرین به مامان مریم دست از تلاش برندار موفق میشی.راستش من هم یه کمی اذیت شدم.ولی موفق شدم .البته ما یه فته ای میرفتیم جا مینداختیم پائین تختش.تا احساس امنیتش بیشتر بشه .بعدها هم صبح که بابا میرفت منو صدا میزد میرفتم تو اتاقش میخوابیدم تا وقتی بیدار شد منو ببینه .ایشالله خیلی زود موفق میشی.


ممنون عزیزم. راهنماییه خوبی بود. من هم حتما باید همین کار رو انجام بدم.
الان هم وقتی صبح بیدار میشه بالافاصله میاد پایین . یا میگه بریم کنار تلویزیون برانم موش گربه بذار...
مامان اتنا
9 دی 91 12:09
راست میگی منم وقتی ازش جدا شدم همش به همسری میگفتم :دلم یه جوریه .یه حاله خاصی بود هی انگار یکی هلم میداد سمته اتاقش.هی بغض میکردم.البته الان بعضی وقتا میرم کنارش روتختش میخوابم یل خوابای بعد از ظهرش کنارش میخوابم.چون هم خودم وهم اون فکر کنم به این اغوش نیاز داره .اون به این ارامش کنار اغوش من وبابا نیاز داره .باباهم متقابلا این کار رو میکنه .برای همین حس میکنم زیاد بهش سخت نمیگذره .تازه به ما هم میگه وقتی در اتاقم بستس در بزنید .پس دیگه لازم نیست ما بهش بگیم چون اونم اگه در بسته باشه در میزنه .


خودش که اون شب خواب بود ولی اگر بدونی به من چی گذشت........
واقعا به اغوش هم نیاز داریم.و مشکل اینجاست هر چی هم بزرگتر میشه این وابستگی بیشتر میشه. الان حتی برای تماشای tv هم که جلوی tv دراز میکشه مرتب میگه مامان بیا پیشم.......


چه خوبه که بچه به این کارا عادت کنه. در زدن و اجازه گرفتن خیلی مهمه...
مامان اتنا
9 دی 91 12:15
مریم جونم خدا رو قسم میدم به دله شکسته خودم که هنوز له له میزنم مامانم روبغل کنم حتی تو خواب ورویا هیچ وقت خدا از هم جداتون نکنه وهمیشه لبای پری خندون باشه تا مامان مریم سیراب باشه .امین


راست میگی. کیه که از بغل مامانش سیر بشه....

ممنون عزیزم. من هم برای شما ارزو دارم که ایشالله سایتون تا همیشه بالای سر نگین جون باشه و پدر بزرگوارتون هم سلامت باشن ایشالله.

مررررسی عزیزم. زحمت کشیدید.
مامان اتنا
9 دی 91 12:16
من هم تولد 2 سالگی نی نی وبلاگ رو تبریگ میگم .ممنون که یاد اوری کردی وازش ممنونم که منو با مامانای خوبی مثله شما اشنا کرد.


وای چه نکته ی مهمی.....یادم نبود اینو بنویسم.
واقعا هم از نی نی وبلاگ ممنونم که با شما دوستای عزیز اشنام کرد...
مامان صدف
9 دی 91 13:49
ماشالله پریسا خانوم چه خانومیه واسه خودش


ممنون عزیزم.
مامان اتنا
9 دی 91 14:23
خدا تنها روزنه ایست که هیچگاه بسته نمیشود.تنها کسیست که با دهان بسته هم میتوان صدایش کرد .باپای شکسته هم میتوان سراغش رفت.تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر بر میدارد.تنها کسیست که وقتی همه رفتند میماند .وقتی همه پشت کردند اغوش میگشاید.خدا را برایت ارزو دارم مریمم


واااااای عزیزم خیلی قشنگ بود.
خیلی دوستت دارم گلم.
براتون بهترین ها رو از خدا ارزو میکنم.
مامان علی خوشتیپ
9 دی 91 14:45
نه عزیزم اشکالی نداره
اینم میذارم به حساب بدشانسی همیشگیه خودم تو سورپرایز کردن بقیه


نه عزیزم. حرف از شانس نزن که من ته تهش هم گیرم نیومد......
مامان علی خوشتیپ
9 دی 91 14:45
ولی تا اونجایی که میدونم تولد رو توی همون روزش به یکی تبریک میگن


خب اینجا کمی تفاوت داره. اگر تا همون روز بمونی منتظر که تاریخش برسه حسابی بیات میشه.....
استاد شما که تجربتون بیشتراز منه.....
مامان علی خوشتیپ
9 دی 91 14:48
روضه مامان اینا قبول...برای ما هم دعا کن


ممنون چششششششم.
گلاویژ
9 دی 91 15:19
استقلال پریسا جون مبارک !

ما که کوچولوهامون رو خودمون شیر میدیم وقتی ازشیر میگیریمشون حس میکنیم به آغوش احتیاج دارن

و شما وقتی اونها روجدا میکنین

وروجک من با از شیر گرفتنش این استقلال رو هم به خوبی تجربه کرد !

موفق باشی پری کوچولو !
-----------------------------------------------
ولی من خیلی خوشحالم که از نی نی وبلاگ بیرون اومدم خیلی!

سوئ تفاهم نشه ها !

نه خودم رو بالا میبینم و نه در مورد بودن شما نظری دارم !

بودن توی این محیط سلیقه ایه که با سلیقه من جور در نیومد

به هر حال خوشحالم که از بودنت خوشحالی!

تو دوست خوب منی!


خب هر بچه ایی به طریقی.......اما وروجکه شما هم باز باید یه جدایی دیگه هم تجبره کنه البته ایشالله به سلامتی و سر وقتش...
..........

ممنون عزیزم.
ولی من خیلی خوشحالم که موندم و دارم ادامه میدم. احساس میکنم واقعا تحت حمایت هستم.
وقتی میام اینج احساس امنیت میکنم.

ایشالله شما هم موفق باشید هر کجا که هستید.
گلاویژ
9 دی 91 15:20
چه مرتب موهاشو بسته خرگوش خانوم !

فدای اون خندیدنت بشم من !


ممنون خاله.
خدا نکنه عزیزم.
ستاره زندگی
9 دی 91 17:26
من هم تولد 2 سالگی نی نی وبلاگ رو تبریگ میگم
خنده ناز و دلنشین داره خوش خانم


ممنون عزیزم.
مامان محمد و ساقی
9 دی 91 18:07
سلام عزیزم
خوبی؟
بابا آفرین به مامان زرنگی مثل تو.از صبر و حوصلتم خیلی خوشم میاد.و اینکه کاری رو اول شروع می کنی و یه مدت میگذره میگی بیشتر خوشم میاد.
روزهای اولش خیلی سخته.منم با محمد همینطوری شروع کردم.میرفتم تو اتاقش میخوابیدم تا یواش یواش عادت کرد.ولی ساقی بعد از اینکه یه مدت تو اتاق خودش خوابید دوباره میاد پیش من.جوری هم جیغ میکشه که پدرش باید از اتاق یره بیرون.یعنی خودش و من فقط باشیم
ما هم چند روز که تو این فکریم که دوباره بره اتاقش.اینا تختشون دو طبقه هست.وقتی صبح محمد رو برای رفتن به مدرسه صدا می کنم اینم بیدار میشه.من موندم که چیکار کنم؟؟؟
ولی امیدوارم با صبر و حوصله ای که داری همه چیز درست انجام بشه.موفق باشی


سلام مینا جون.ممنون عزیزم.
اره لااقل دوست دارم اگر کاری رو شروع میکنم به یه جایی برسونم...خیلی بدم میاد نیمه رها بشه.....

تخت دو طبقه لازمه برای یه اتاق و 2 بچه.
اشکال نداره ساقی جون یاد میگره سحر خیز باشه.....


ایشالله...
مامان کوروش
9 دی 91 18:07
سلام مریم جون بی وفا شدی حسابی اشکال نداره تو نیا من میامتبریک میگم به پریسا جون به کارت ادامه بده حتما موفق میشی ولی خیلی سخته من بعد 3 سال هنوزم سختم کوروش پیشم نیست وهمش نگرانشمای امون از ما مامانها


سلام لیلا جون.ممنون عزیزم.

ای وای مگر چند تا اپ کردی من نبودم.....دیروز پیشت بودم.الان هم میام.....
مامان کوروش
9 دی 91 18:09
مریم جون حسابی مواظبش باش این جدایی روش تاثییر نزاره حسابی بهش برس واز هر نظر تامیینش کن تا بالاخره یاد بگیره بخوابه سخته ولی نگران نباش درست میشه


ممنون لیلا جون.
من هم نخوام خودش نمیذاره یه لحظه حواسم بهش نباشه.....
مامان محمد و ساقی
9 دی 91 18:10
مریم جون بچه ها که کوچیکن از این سوالات زیاد میپرسن. مثلا"وقتی یه جوجه ی تنها میبینن دنبال پدر و مادرش هستن چون میدونن که مثلا" اون جوجه هم مثل خودشون والدینی داره به خاطر همین از تنهایی اون جوجه تعجب میکنن.


چه برداشت جالبی.این مدلی به موضوع نگاه نکرده بودم. ممنون مینا جون. خیلی استفاده کردم.
مامان کوروش
9 دی 91 18:10
آفرین به تو مریم نازنین که یادت مونده منم از اینجا به مدیریت تبریک میگم


افرین به دوست گلم که اینو به یادم انداخت.
کاره خوبی حتما انجام بده.
مامان محمد و ساقی
9 دی 91 18:11
این سه تا عکس هم خیلی خوشگلن
مخصوصا" دومی


من که عاشقشون شدمممممممممم
مامان محمد و ساقی
9 دی 91 18:14
تولد نی نی وبلاگ مبارک باشه
دست دست دست
سوت سوت سوت جیغ هوراااااااااااااااااااااااایکی بیاد منو نگه داره
آفرین مریم دستت درد نکنه.من نمیدونم میتونم اینکارو بکنم یا نه؟آخه شما پیشکسوتان اینجا هستید و ما دوست داریم تو مهمونیهای شماباشیم
حالا برم اینجا رو کلیک کنم


افرین مینا جونم.
دست سارا درد نکنه که خبرش رو بهم داد.
نه عزیزم ازادی هر کاری دوست داری بکن.
من خبر دادم شما هم شروع کنی. پیشکسوت ها اجازه دادن.ز.د دست به کار شو( نمیتونم برم شکلک بیارم بذارم. مثلا نیشخند).......
مامان تارا
9 دی 91 18:42
ای قربونش چه خوشگل شدی عسلکم بووووووووووووس

موهاشو بستی فکر کردم کوتاهه / ولی کوتاه بهش میاد ها!


ممنون رویا جون.
نه از پشت براش بستم. ولی نمیذاره. کوتاه هستن از زیر کش مو در میان.
مامان تارا
9 دی 91 18:44
آفرین ماشاء الله خودت یه پا مشاوری بابا / کارت درسته سنش هم برای جدایی مناسبه / ادامه بده عزیزم اشتباه منو نکنی چون تو سن تارا خیلللللللللللللللللللی جدا کردنشون سخته


اره عزیزم هر چی سن بالا بره عادات دیر تر تغییر میکنن.

ولی استفاده از تجربیات دوستان خیلی خوبه. راهکارها میدن که ادم به ذهنش هم نمیرسه...
مامان تارا
9 دی 91 18:47
کشتی منو که این چند روزه همه اش تو فکر بودم خبر ویژه ات چی میتونه باشه
آفرین حافظه ای داری بسیار عالی
خوب شدیادآوری کردی / یادمون باشه به مدیریت زحمتکش تبریک بگیم


خب خبر به این مهمی....دیگه میخوای چه خبری بدم.....
شب یلدا اومد و رفت دنیا هم تکون نخورد.....


نه عزیزم حافظه من هم زیاد تعریفی نیست. دست سارا جون درد نکنه که بهم گفت.
مامان امیرعلی جیگر
9 دی 91 19:19
دنیای استقلال طلبی عجب دنیاییه.



واقعا عجب دنیاییییییییییییییه
مامان امیرعلی جیگر
9 دی 91 19:21
کم کم عادت میکنه به تنها خوابیدن .خودتم عادت میکنی.

خونه ی ما فعلا یه هال داره و اطاق تک نداره برای همین تو تابستون که امیر یه طرفه اطاق میخوابید و من و باباشم یه طرف.

ولی تو زمستون هممون پیش بخاری میخوابیم:
تا ایشالا خونمونو بدنو هممون مستقل بشیمD


چه جالب حالا اینجا کلا برعکسه....تابستونا همه زیر یه کولر و زمستون ها هر کسی یه گوشه پیدا میکنه میخوابه.....
مامان امیرعلی جیگر
9 دی 91 19:21
تولده نی نی وبلاگ هم مبارک.


ممنون زهرا جون.
تولدش مبارک.
حامد و هدی
9 دی 91 20:26
نازی پریسا خانوم موهاشو کوتاه کرده یا بسته؟؟؟؟؟؟

اول این تنها خوابیدن ها سخته ولی بعد راحت میشین... من هیچ نکته ای نمیدونم که بگم تجربه ای هم که نداشتم تو این زمینه خودتون استادین


وهاشو بسته خانم..
بله هر کاری اولش سخته.
ممنون هدی جون. ایشالله شما هم تجربه کنید
مامان مهبد كوچولو
10 دی 91 8:27
سلام عزيزم . خوبي ؟ مباركه مستقل شدن دخملي باشه . ايشالله كه موفق و سربلند از اين شروع باشيد . يه برنامه ي روانشناسي نشون ميداد ( جو فراست ) نميدونم ديدي يا نه ؟ ولي موضوعش جدا خوابوندن بچه بود . مامانه طفلي تا صبح بچه رو مي برد تو تخت و بچه ميومد پشت در اتاق مامان و بابا . بالاخره مامانه موفق شد............ ببوس گل دخترتو.....


ممنون عزیزم.
اره اونو دیدم. بیچاره مادره و بچه . دلم برای هر دوشون سوخت.
خب ما هم از حالا شروع کردیم تا به اون حد نرسه.من حوصلم مثل اون مامانه نیست
مامانی طهورا
10 دی 91 10:16
مامان علی خوشتیپ
10 دی 91 10:33
تبریک میگم پریسا جون موفقیت جدیدتو...برای متولدین آبان اصلا کار سختی نیست...آخه اونا توی مستقل بودن و خودکفا بودن اولن...ما با یه نمونش داریم زندگی میکنیم


وای چه خوب.
میبینم که دوست داره همه ی کاراشو خودش انجام بده.
همش میگه نه خودم.....
مامان علی خوشتیپ
10 دی 91 10:38
علی که 5 سالش بود جدا شد...آخه خیلی خیالپردازه...مامانم هم گفت بهش سخت نگیر...منم لوس پرور
البته گناه هم دارن .تنهان خب.یاده بچگیه خودم میفتم که با اینکه همه توی یه اتاق بودیم باز دوست نداشتم کنار در بخوابم...همش فکر میکردم جن میاد سراغم...همین الانشم...


زمان ما هم همینطور بود. ولی به همون دلیل من دوست دارم پری مستقل باشه.
خب وقتی امکانات فراهم باشه چرا که نه؟
مامان علی خوشتیپ
10 دی 91 10:40
ولی خوب کاری میکنی سر میزنی...من شبای اول پایین تخت علی میخوابیدم...بعدشم بهش میگفتم طی شب 10 بار میام بهت سر میزنم...همین الانم فکر میکنه همش میام بالاسرش...بهش میگم چقدر خوابت سنگینه علی...یه عالمه تو خواب بوسیدمت بیدار نشدیشکلک دماغ دراز شدن کو؟


این هم شد جریان همون فرشته مهربون.....
باید این ایکون رو هم به مدیریت سفارش بدیم.
مامان علی خوشتیپ
10 دی 91 10:45
ما مامان ها عادت داریم برای هر مرحله ی جدید بچه هامون تا جان در بدن داریم خودمونو اذیت کنیم


راستی چرا اینطوریه؟یعنی مامان های ما هم اینطوری بودن؟
مامان علی خوشتیپ
10 دی 91 10:45
خوبه تو زمونه ما نبودن که توی همه کارتونامون بچه ها دنبال ماماناشون میگشتن


نمونش هم هاچ زنبور عسل.......هی وای مننننننننن...راست میگی هاااااا
مامان علی خوشتیپ
10 دی 91 10:47
راستی تولد نی نی وبلاگ مبارک
یاده پارسال این موقع به خیررررررررررررررررر


واقعا چه شور و هیجانی بود
مامان علی خوشتیپ
10 دی 91 10:47
عکساش خیلی خوشگلن...من از عکس دومی خیلی خوشم اومد...موهاشم خیلی خوشگل شدن


اره من هم خیلی خوشم اومد.
اصلا این ها جزئ شکار لحظه ها بود.
مامان علی خوشتیپ
10 دی 91 10:48
منم خیلی خوشحالم تو نی نی وبلاگم...حس میکنی توی بغل یکی هستی همش و داری حمایت میشی


از خوشحالی که خوشحالم.
ولی تو بغل یکی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یه تشبیه دیگه به کار میبردی بهتر بود
مامان علی خوشتیپ
10 دی 91 14:54
ممنون عزیزم بابت آدرس...نگاه کردم کلی تقریبا...معلومه خیلی باسلیقس...ما کلا ظاهر غذا رو بیشتر از مزش میپسندیم...خونوادمونو میگم


من هم ظاهر رو دوست دارم. ولی مزه برام مهمتره. اگر خوشمزه نبود دیگه درستش نمیکنم.!!!
مامان فتانه
10 دی 91 14:59
واییی مامانی خیلی سخته منم میخوام که ایلین و از خودم جدا کنم ولی هنوز نمیتونم دلم نمیاد البته ایلین بعضی شب ها تو تختش میخوابه و وقتی که من کارم تموم شد خواستم بخوابم میبرمش پیش خودم


هر کاری سختی خودشو داره. ولی دیگه فکر نمیکنم از پروژه ی پوشک گرفتن سخت تر باشه
سمانه مامان پارسا جون
10 دی 91 15:53
درست شد عزیزم


اومدم عزیزم.
مامان گیسوجون
10 دی 91 16:45



ممنون مونا جون
مادر کوثر
10 دی 91 17:36
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست....
مامان نوژا
10 دی 91 18:15
وای مامانی چه ÷روسه سختی رو داری میگذرونی من هنوز اراده نکردم


فکر نکنم اینقد سخت باشه!!!!!
مامان علي خوشتيپ
10 دی 91 19:11
تو قسمت ني ني گپ كه بري قسمت تنظيماتش...نوشته خاموش و روشن.گزينه خاموش رو انتخاب كن...
ولي بايد تو قسمت دوستان باشم...چون شما هستينا...شايد خيلي تعدادشون زياده ديده نميشم


اینو میدونستم!!!
مامان علي خوشتيپ
10 دی 91 19:13
روم نميشه به مديريت بگم...الان پيشه خودشون ميگن حالا يه تولد گرفت زود ازمون يه كار خواست
تا حالا خيلي هم گزارش دادم...ولي خيلي بي تربيتي مينويسننشون باباي علي ميدم ميگه با اينكه ظاهرش مرده ولي فكر كنم كاره يه زن باشه
نميدونم بلوك كردنشون مدت داره يا نه؟ولي اگه بلوك بشن نميتونن نظر بدن ولي ميتونن ببينن مطالب رو فكر كنم


از دیدن که حتما دیده میشه.
نه بابا اینطور نیستن به هر حال اینجا نشستن که مشکل حل کنن. چه ربطی به تولد گرفتن داره؟؟؟!!!
مامان فرنیا
10 دی 91 19:32
سلام ممنون که به ما سرزدید من ایشالله عید میام اهواز الان فقط سعی میکنم مامان اینها را راضی کنم بیان پیشم



سلام.
خواهش میکنم.
ایشاالله بشه باز ببینموتون.
آخی خب اونجا سرده مامان اذیت میشه.
مامان فرنیا
10 دی 91 19:33
مامان من که هروقت زنگ میزنم احوال شما را میگیره بخصوص دختر نازتون را جوری که من حسودیم میشه


سلام منو بهشون برسونید. ممنون از احوالپرسیشون.ایشالله سایشون بالای سرتون مستدام باشه.
مامان فرنیا
10 دی 91 19:34
من هم بعد از اینهمه سال که بارها و بارها اصفهان رفتم اولین بار بود کوه صفه میرفتم که از سرما نتونستم توش بگردم و زود برگشتیم


میدونم که جای قشنگیه.ولی من هم نشد که برم اونجا.

خب زمانی که شما رفتید خیلی سرد بود.
مامان فرنیا
10 دی 91 19:54
ممنون از شما مامان مهربون و بسیار حواس جمع که تولد به این مهمی را یادش بود


ممنون فرشته جون.
من یادم نبود. یکی از دوستای گلم یادآوری کرد. دستشون درد نکنه.
پویا تم
10 دی 91 21:03
سلام دوست من برای طراحی تم تولد و تقویم 1392 و جشن دندونی برا کودک دلبندتون به وبلاگم سر بزنید
Windysmith
10 دی 91 21:49
تولد نيني وبلاگ مبارك. پريسا جوني عاشقتيم


ممنون عزیزم.
ما هم شما رو دوست داریم گلللللللللم.
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
11 دی 91 11:43
پست زیبایی بود امیدوارم تو پروژه اتون موفق باشید دست شما هم بابت تولد نی نی وبلاگی درد نکنه با چند تا پست جدید بروزیم ..
فریبا مامان حسام
13 دی 91 23:55
وای وای وای چه خبراست اینجا...
عزیزم ،پس تو هم کم کم باید جدا بخوابی.
منم تازه به این فکر افتادم.
اما می خوام بعد از عید این کارو انجام بدم.
اشالله که به زودی خودش هم همکاری میکنه.


ممنون عزیزم.
ایشالله شما هم موفق باشید
مریم--------❤
14 دی 91 14:48
سلاممممممم
مبارک باشه
نمیدنم چرا امسال نی نی وبلاگ اقدامی نکرد برای جشن
وای از وابستگی نگو...کاملیا هم وقتی فیلم میبینه پدر ما رو در میاره
فیلم خداحافظ بچه رو یادته؟همش از مامانش میپرسید مامانشون کجاست...الان هم ما که ازش دوریم اما مامانش که زنگ میزنه بیچاره هفته ای یه بار بیشتر نمیتونه بره دانشگا اونم بزور!کاملیا هم خیلی واسبته مامانیشه


سلام عزیزم.
خب دیگه پارسال به عنوان سال اول یه جشن حسابی گرفتن دیگه امسال نگرفتن. نمیدونم چرااااا؟؟؟

اخی پس مامانش دانشجو هستن؟ موفق باشن. اشکال نداره کم کم عادت میکنه.
مریم--------❤
14 دی 91 14:49
عکساش خیلی نازنسبزه ی بانمک


باباي پويا
15 دی 91 10:01
سلام پريسا جان
خوبي خانمي
چشم به هم مي زني مي بيني بزرگ شدي
ولي دختر خانمي تا مي توني بچه بمون
شايد يه روز مثل ما بزرگترا حسرت بچگي رو
بخوري آخه روزاي خوبيه مگه نه
از ديدنت خيلي خوشحال شدم


ممنون از حضورتون.
رها
15 دی 91 23:25
تولدت مبارک فرشته ی زیبا


ممنون از حضورتون.