محرم 91و پریسا
سلام
امیدوارم همه ی دوستان سلامت باشن. و عزاداری هاتون قبول باشه.
یه سلام هم به گل دخترم پریسا جونم.
این چند روز به دلیل این که مرتب همراه با پریسا خانم در مراسم عزاداری امام حسین شرکت میکردیم، دیگه فرصت نکردم به وبلاگ دختر گلم سر بزنم.
در عوض الان اومدم تا همه ی اتفاقات این دهه که گذشت را برای پریسا جون بنویسم.
چند شب اول محرم ،سه نفری به هیئت هایی که نزدیک خونه بود میرفتیم پریسا همراه بابایی جلوتر میرفت و دسته های زنجیر زنی رو تماشا میکرد.
روز جمعه قرار بود ساعت 3 بعد از ظهر مراسم علی اصغر شیر خوار در مسجد محله برگزار بشه.ما هم از صبحش رفتیم خونه مامان جون و با خاله معصومه و مامان امیر مهدی که اومده بودن اونجا رفتیم مراسم سفره ی حضرت قاسم:
بعد از مراسم هم خونه ی مامان جون موندیم تا ساعت 3 بشه و به مسجد بریم. پریسا هم کلی با امیر مهدی جون بازی کرد:
10 تا عکس ازشون گرفتیم تا همین یکی خوب دراومد
بعد از ظهر هم که همگی برای مراسم علی اصغر شیرخوار به مسجد رفتیم......
چون عکس ها در صفحه ی اول باز نمیشن میذارم ادامه پس بفرمایید.
راستی پریسا در مسابقه ی نقاشی هم شرکت کرد و یه نقاشی خوشکل هم کشیدعکسشو میذارم ادامه......
عزادار کوچولوی امام حسین در مراسم علی اصغر.هر کاری کردم یه لبخند کوچولو هم نزد.مثل اینکه میدونست که امروز ، روزه خندیدن نیست.
این هم امیر مهدی کوچولو که از اول مراسم تا آخرش خواب بود.
بهشون تغذیه دادن و کمی با تغذیه مشغول بود.....
بعد از تغذیه رفته بود تو فکر که ازش عکس گرفتم.که ناگهان...........
از اون چهره ی در هم رفته معلوم بود که بچه خیییییلی خسته شده بودو از عکس گرفتن حوصلش سر رفته بود....ولی ما که دست بردار نبودیم......
بعد از چند دقیقه هم خواب رفت و تا اخر مراسم بیدار نشد....
همون شب با بچه های خاله معصومه رفتیم واحد فرهنگی مسجد و بچه ها نقاشی کشیدن.از شانسم همون شب دوربین رو فراموش کردم ببرم و با موبایل عکس گرفتم.
پریسا هم یه کاغذ برداشت و شروع کرد به فکر کردن که چی بکشه.(موضوع امام حسین و کربلا بود)
کمی هم تقلبی کرد.البته میخواست بدونه دیگران کارشون در چه حدیه....
و بالاخره شروع کرد و با کلی حوصله نقاشی خودشو کشید....
و با دیدن نقاشیش این شکلی شدم.البته باید تفسیر بشه و هر کسی چشم بصیرت داشته باشه به راحتی میتونه تفسیرش کنه
تفسیر:خیمه گاه حضرت امام حسین که در حال سوختنه...
و برای پریسا خانم
و در آخر شام غریبان.........
پریسا هم در کنار شمع هاش...
چند بار هم میخواست به جای شمع تولد فوتشون کنه...
به آخر مراسم نرسیدیم چون بارون شدیدی شروع شد و مجبور شدیم برگردیم خونه....
خسته نباشد. ممنون که همراهیمون کردید.