خاطره 3 و مروارید 15
سلام
روزها تند تند دارن میان و میرن.اصلا" فرصت فکر کردن بهمون نمیدن.فصل پاییز و حساسیت های جور واجور و مریضی هم که بهش اضافه بشه دیگه میشه نور الا نور....
بالاخره این مریضی ها یه سر هم به خونه ی ما زدن. اول پریسا خانم و بعد هم من !!!!!
انگار یه تیکه سنگ راه گلومو بسته ... این شربت ها هم که اصلا" فایده ندارن به غیر اینکه باعث میشن تا لنگه ظهر بی حال بیفتی.
پریسا طفلی هم از صبح زود بیدار میشه و هی میاد سراغم و میگه مامان بلند شو.... ولی بی فایده....
امروز هر جور بود بعد از 3 روز تصمیم گرفتم به وب دخملی سری بزنم.
چیزی هم تا تولد نمونده و یه مقدار از خاطرات که باید براش ثبت کنم....
سه ماهگی...
از وقتی که پریسا وارد 3 ماهگی شد تغییراتش هم شروع شد.از همون ابتدای 3 ماهگی شروع به حرف زدن کرد البته غاون وغون کردن.و ما هم کلی برای این صداهاش غش و ضعف میرفتیم.
کافی بود چشممون به چشمش بیفته که شروع میکرد به خندیدن. عاشق اون خنده های بی دلیلش بودم.چنان زیبا به رومون لبخند میزد که دیگه دست از هر کاری بر میداشتیم و چند ساعت باهاش سرگرم میشدیم.
از نیمه های سه ماهگی اب ریزی لثه ها شروع شد و خیلی هم شدید... طوری که اگر براش دستمال نمیذاشتم کل لباسش خیس میشد. اما تا 8 ماهگی خبری از دندادن نبود...
با شروع ابریزی لثه ،دیگه کمتر برامون صدا در میاورد و کمتر غاون و غون میکرد.بچه ها چند ساعت باهاش حرف میزدن تا بالاخره مجبورش میکردن حرف بزنه و غان و غون کنه.
اواخر 3 ماهگی بود که یاد گرفت دستای کوچولوشو رو چشماش بذاره و بخوابه. انگار اگر دستاش رو چشماش نبود خوابش نمیرفت.
چهار ماهگی....
به 4 ماهگی که رسید ،وقتی چیزی رو سینش میذاشتیم با دستاش سعی میکرد بلندش کنه البته هنوز انگشتاش هماهنگی نداشتن و سعی میکرد با کل دست و انگشتاش یه کاری رو انجام بده.
جغجغه بگیره یا دستمالشو بلند کنه و همین موقع بود که یاد گرفت دستمالشو بذاره رو چشماش و بخوابه . عادتی که هنوز هم باهاشه و الان تا بالشتش دستش نباشه خوابش نمیره...
غذاش فقط شیر خشک بود که سعی میکردم طبق دستور پیمانشو اضافه کنم (البته کمی هم زیاده روی شد و در 7 ماهگی مجبور شدیم یه رژیم کوچولو بهش بدیم ).
پنج ماهگی...
چند روز بعد از ورود به 5 ما هگی بود که با کمک چند بالش سعی میکرد بشینه از زمان کم شروع و کم کم تا حدود 30 دقیقه مینشست و به تلویزون نگاه میکرد. عاشق پیام های بازرگانی بود و کلی ذوق میکرد.
از همین ماه بود که فعالیت هاش شروع شد. دستاشو برای گرفتن اشیائ بلند میکرد و یا انگشتاشو میذاشت تو دهنش و مک میزد و این کار رو با چنان لذتی انجام میداد که ما هم حوس میکردیم انگشتاشو مک بزنینم.
هنوز کلمات خاصی به کار نمیبرد. بابایی همیشه بهش میگفت پریسا خانم کی برامون حرف میزنی....
8 / 2 / 90 برای اولین بار موفق شد برگرده...
14 / 2 / 90 برای اولین بار زبونشو در دهانش چرخوند و شروع کرد به حرف زدن. د د د
و امروز .........
یعنی اول ابان ماه 1391 پریسا خانم پانزدهمین مرواریدشو نشونم داد
مبارکت باشه عزیز دلم.
چند تا چیز دیگه از پریسا خانم:
1- پریسا خانم از 8 ماهگی یعنی زمانی که هنوز حتی چهار دست و پا هم راه نمیرفت یاد گرفته بود که با نی ، شیر و آب میوه بخوره که این برای من و بابایی خیلی جالب بود.
2 - پریسا خانم از حدود 8 یا 9 ماهگی بلد بود فین کنه . این یکی دیگه برای نه تنها ما بلکه برای خیلی ها جالب بود چون معمولا این یه مهارته که در سنین بالاتر بچه یادش میگیرن.
3 - پریسا خانم هنوز 1 ساله نبود که بلد بود با بطری و به طرز درست آب بخوره یعنی نصفه دهنه ی بطری را میذاشت دهنش و آب میخورد.
4 - حدود 1 ساله بود که یا گرفت وقتی میخواد وارد جایی بشه در بزنه اون هم خیلی خوشکل و خانمی. یعنی مشتشو جمع میکرد و با پشت انگشتاش به در میزد. وای خدااااااا وقتی اولین بار این صحنه رو دیدم چه ذوقی کردم....
این پریسا خانم کوچولوی ما که تازه یاد گرفته بود برگرده:
١ / ٨ / ٩١