پریساپریسا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

تقدیم به پریسای عزیز

با دیدن روی ماهت روزم ساخته میشه....

خاطره 1

1391/7/11 16:46
نویسنده : مامان پریسا
1,727 بازدید
اشتراک گذاری

حدودا" 39 روز تا تولد2سالگی فرشته کوچولوی من باقی مونده.

در این مدت میخوام یه سری از خاطراتش رو که در دفتر مجازیش ننوشتم تا اونجا که یادم میاد براش ثبت کنم.

چون این وبلاگ از تقریبیا" 6 ماهگی پریساجون خاطره داره....

 

تلاش....

پریسای عزیزم من و بابایی خیلی برای اومدن تو انتظار کشیدیم. از زمانی که تصمیم گرفتیم با هم زندگیمونو شروع کنیم تا اومدن شما حدود 10 سال طول کشید.

سال های اول زیاد برامون سخت نبود چون مشغول رفع و رجوع کردن مشکلات اولیه ی زندگیمون بودیم.بابایی دانشجو بود و من هم شاغل. و کمبود شما رو کمتر حس میکردیم.

چند سالی  گذشت و  از مشکلاتمون کم شدو کم کم دل تنگیمون شروع شد . برای حضور یه نی نی کوچولو که بتونه به خونمون گرما ببخشه.

ولی درگیری کاری و مشغول بودنمون ، نمیذاشت زیاد به این مساله فکر کنیم. ولی گاهی اطرافیان که واقعا" دلسوزن و به فکرمون بودن گاهی بهمون تلنگر میزدن که باید به فکر باشید ....

بعد از اینکه مشکل خونه دار شودنمون حل شد دیگه به طور جدی به فکر حل کردن این مساله افتادییم .

و تازه فهمیدیم چه راه سختی پیش رو داریم.

حدود 5 سال رفت و آمد پیش کلی دکتر از اهواز تا یزد و تهران و کلی معالجه ولی همه بی فایده بودن.

داشتیم کم کم نا امید میشدیم. تا اینکه یه دوست بهمون پیشنهاد داد که به اصفهان بریم. و در اونجا کار درمان رو ادامه بدیم.

و خدا را هزززززززززززاران بار شکر میکنم که این کار رو کردم و بعد از اینکه از اصفهان برگشتیم به اون چیزی که میخواستم و آرزوم بود رسیدم.

گاهی  مشکلات را خدا یه جوری حل میکنه که اصلا " به فکرمون هم نمیرسه که راه درست اینه....

اولین دیدار با مامان و بابا

.......من و بابایی کنار هم نشسته بودیم.صدای قلبمو واضح میشنیدم. بابایی رو نمیدونم ولی حس کردم اون هم خیلی مشتاقه تا فرشته کوچولوشو ببینه.....

در باز شد و پرستار اومد داخل اتاق . یه چیزی تو بغلش بود. هوا تازه داشت خنک میشد برای همین حسابی پوشونده بودش. گذاشتش تو بغلم. اول باورم نمیشد که این کوچولوی ناز اومده تو بغلم. اطرافیان با دقت تمام حرکاتم رو زیر نظر داشتن....

لبه ی پتوی صورتی رنگشو کنار زدم و صورت ماهشو دیدم.......خدایا...........یعنی این فرشته کوچولو ماله منه.......خدایا شکرت.........خدایا ممنونم که  منو به ارزوم رسوندی......

کوچولوی من چه ناز خوابیده بود...... چقدر سبک .....چقدر ناز............

وزن زمان تولد : 750/2 

قد : 49

نمیتونستم ازش چشم بردارم. سرتا پاشو نگاه میکردم دلم میخواست همون وقت پاشم برم و با خودم ببرمش و یه جا تنها بشینم و هرچی که دلم میخواد بوسش کنم ...

یک دفعه یادم اومد بابایی هم کنارم نشسته . نگاهش کردم و دیدم که با چه حسرتی داره نگاهش میکنه . دلم سوخت  و ناراحت شدم که فقط به فکر خودم بودم.

به بابایی گفتم ببین چقد ر خوشکله. بابایی گفت اره خیلی نازه.

گفتم میخوای بغلش کنی گفت نه. میترسم از دستم بیفته!!!!

اول کمی ناراحت شدم. کمی دلم گرفت. حتی تا فردای اون روز هم بابایی بغلش نکرد. ولی خب بعدش تلافی درآورد.واقعا راست میگفت از بچه ی کوچولو و از این که گرفتنش سخته واقعا" میترسید......

...............................

در راه برگشت به خونه ،مامان جون گفت باید به منزلشون بریم و یه مدت اونجا باشیم.

در رو که باز کردن از دیدن صحنه ی روبروم جا خوردم.

همه ی اعضای خانواده اونجا بودن. خاله و بچه ها 2 تا زن دایی. عمه . زن عمو. و حتی یکی دوتا از همسایه ها.....

چه سر و صدایی به راه انداختن...البته دیگه کسی من  رو که نمیدید. همه رفته بودن سراغ فرشته کوچولو و برای گرفتنش تلاش میکردن.......

روز بسیار زیبا و به یاد ماندنی بود. تمام لحظاتش در ذهنم تا ابد به یادگار میمونه..

متاسفانه از اون لحظات زیبا هیچ عکسی ندارم............

این از اولین عکسهاییه که از فرشته ی نازم گرفتم. قربونش برم که چه ناز میخوابه..

 

تولد نیایش جون

5/ 7 / 91  تولد نیایش جون بوده

نیایش عزیزم تولدت مبارک باشه . ایشالله 120 ساله بشی.

http://ninish.niniweblog.com

زهره جون ببخش که دیر تبریک گفتم. متاسفانه چند روز نتم مشکل داشت.

 

 

١١ / ٧ / ١٣٩١

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (48)

مامان اسرا و اسما
11 مهر 91 19:12
سلام مریم جون!چه زیبا وبااحساس نوشتی خدا برات نگهش داره


سلام
مرسی عزیزم.
خاله باران
11 مهر 91 19:12
سلام خدا این فزشته ناز را همیشه براتون حفظ کنه.که اینقدر با ناز و نوازش امده...


سلام
ممنون عزیزم

اره اون هم چه نااااااااااازی!!!!!!!!!
خاله باران
11 مهر 91 19:17
تولد نیایش جون هم مبارک باشه...


مبارک باشه.......
خاله باران
11 مهر 91 19:17
ببین اصفهان چه شهر خوبیه؟


اره عزیزم خیلی خوبه.
وقتی گل هایی مثل باران جونو داره چرا بد باشه...
خاله باران
11 مهر 91 19:18
برای پریسا جونم و مامانش.


مرسی عزیزم.
یه دنیا دوستت داریم.
هزارتا بوس برای خاله باران
خاله باران
11 مهر 91 23:38
خصوصی


امان از دست مزاحم هااااااااا
مائده
12 مهر 91 8:17
خدا برات حفظش كنه ...

چقد ناز خوابيده ...قيافش زياد تغيير نكرده ها ... شبيه نوزاديشه ...مهديار خيلي عوض شده ...

تولدشم پيشاپيش مبارك ...


الان لاغر تر شده برای همین شبیه به کوچولوییاش شده.
ممنون
مامان فرنيا
12 مهر 91 8:48
واي چقدر اين پريسا كوچولو با پريساي حالا شبيه اصلا تغييري نكرده
راستي ديروز واست خصوصي زدم يادم رفت بهت بگم


ممنون فرشته جون. دیدمش الان میام پیشتون
مامان نیایش
12 مهر 91 10:39
عززززززززززززززززززززززیزم اول بگم که خیلی خیلی ممنونم که تولد نیایش رو تبریک گفتی خیلی لطف کردی دوست خوبم و خوشحالم که فرشته کوچولوی نازی خدا بهتون داده و انتظارتون به سر رسیده خدا همیشه در پناه خودش حفظش کنه انشا الله و سایه شما هم رو سرش
تولدش پیشاپیش مبارک


سلام زهره جون.
خواهش میکنم. ببخش که خیلی دیر شد.
ایشالله همه ی نی نی ها سلامت باشن.
ممنون
زهره
12 مهر 91 11:39
امروز تولد دختر اول من نازنین هم هست وقتی مطلبتون رو درمورد اولین بار که پریسا جون رو دیدی خوندم یاد 7 سال پیش که اولین بار مادر بودن رو احساس کردم افتادم واقعا لحظه خیلی شیرینیه که با هیچ چیزی نمی شه عوضش کرد اکه دوست داشتی یه سر هم به وبلاگ نازنین من بزن خوشحال می شم .


واقعا حس زیباییه.
مبارک باشه
چشم میام خدمتتون


زهره جان من به وبلاگتون اومدم ولی نمیشد براتون کامنت بذارم...
مامان امیر مهدی
12 مهر 91 12:05
چقدر قشنگ نوشتی بابا گریمون گرفت
طنین
12 مهر 91 14:19
عزیز دلم اگه کمک میخوای در خدمتم بی تعارف میگم مریم جون
ای جانم چه عروسکه تو نوزادیش


مرسی طنین جون لطف داری
مرجان مامان پریساجون
12 مهر 91 14:20
خیلی زیبا نوشتی.خداحفظش کنه.20مهر تولد پریسای منه.تشریف بیارین خوشحال میشم


ممنون
مبارک باشه چششششششم
مامان محمد سپهر
12 مهر 91 14:42
عزيزم بازهم تولد پريساي گل مامان را صميمانه تبريك مي گم.خدا كنه هميشه گل لبخند روي لبانتون حكفرما باشه.به روزيم


ممنون زهره جون
شهرزاد مامان حسین
12 مهر 91 17:56
سلام. داستان تولد این فرشته ی کوچولو چه داستان زیبا و پرفراز و نشیبی بود. و چه لذتی داره داشتنش و بزرگ شدنش. خدا همیشه همیشه براتون نگهش داره و سایه شما هم بالاسرش باشه


سلام
ممنون شهرزاد جون.
اره واقعا" یه داستانه...
البته یه داستان شیرین.
ممنون همچنین
مامان کوروش
12 مهر 91 17:57
سلام عزیزم پیشاپیش تولد پریسا جون رو بهش تبریک میگم من درکت میکنم چی کشیدی ولی خدا رو شکر که یه بچه سالم داری که تموم سختی ها رو از یادت میبره خدا رو شکر راستی بیا وبم ببین قالبم کامل باز میشه یعنی باب اسفنجی هستش بالا


سلام.
ممنون لیلا جون. شما درک میکنی چون فکی کنم همین اندازه انتظار کشیدی..
باشه الان میام.
مامان محمد و ساقی
12 مهر 91 19:25
سلام عزیزم.هنوز سر و کلش پیدا نیست ولی پیگیرم.
الان پستتم میخونم ببینم چه خبره؟


سلام
خوش امدی مینا جون.
مامان محمد و ساقی
12 مهر 91 19:29
اول قسمت تلاش:
من میگم خیلی خوبه که پدر ها و مادرها در ابتدا مشکلات رو حل کنند مثل همین خونه دار شدن بعد به فکر بچه باشند که شما کار خوبی کردید.
و اینکه خدا هیچ تلاش و خواسته ای روبی جواب نمیذاره.پس اینطوری پریسا جون تو وجود مامانش شکل گرفت
ما هم تو رشت یه متخصص داریم که از دبی و ترکیه و در کل کشورهای اطراف میان پیشش و جواب میگیرن.کسانی که 28 سال مادر نشدند صاحی فرزند شدند.

بله ما هم نظرمون همین بود.
پشت یر گذاشتن هر مشکلی کلی وقت میبره.....
چه خوب. ایشالله مشکل همه حل بشه.
مامان محمد و ساقی
12 مهر 91 19:33
اولین دیدار مامان و بابا:
کاملا" حست رو درک می کنم.لحظه ی قشنگیه که ببینی چی تو وجودت پرورش دادی.خوب بابایی کمی ترسیده بود بنده خدا.خیلی ها نمیتونن بغل بگیرن.
خدا رو شکر که تو خونه هم همه جمع بودن.چه لحظه ی با شکوهی عزیزم.


اره لحظه ی خیلی قشنگیه.
ایشالله خدا به هر کسی که ارزوشو داره یه خوشکلشو بده.
اره اگر بدونی چه خبر بود...
مامان محمد و ساقی
12 مهر 91 19:34
آخی عکسشو ببین.چه ناز خوابیده گلم.


مرسی مینا جون
مامان محمد و ساقی
12 مهر 91 19:34
تولد نیایش جون مبارک باشه.


مبارکش باشه...
فرشته مامان امين رضا
13 مهر 91 8:03
سلام خانوم

خداروشكركه خداآرزوي زيباوقشنگت برآورده كردواين فرشته زيبابه زندگيتون صفاوشادي ميده
هميشه سلامت وشادباشين.
آپم


سلام
ممنون فرشته جون
همچنین برای شما...
چشم حتما میام.
مامان علي خوشتيپ
13 مهر 91 9:15
آخيييييي چقدرذ قشنگ و بااحساس نوشتي
ايشاالله پريسا جون سلامت باشه و عاقبت به خيريشو و خوشبختيشو ببينيد


مرسی سارا جون
مامان علي خوشتيپ
13 مهر 91 9:16
واااي چه جوجه اي بوده...از همون اولشم معلوم بوده بچه آروميه


اروم که نگوووووووووووووو
مامان علي خوشتيپ
13 مهر 91 9:17
باباها از روي نخواستنشون نيست...به خاطر كم تجربگييشونه كه ميترسن بچه رو بغل كنن.باباي علي فكر كنم تا يك ماهگي ميترسيد علي رو بغل كنه...
.قتي هم بغل ميكرد خودم ميگفتم بده نميخواد بغل كني ...آخه يه جوري ميگرفتش


اره خودش هم همینو میگفت.
الان که اینقد این دختر بابایی شده که من حسودیم میشه..
مامان علي خوشتيپ
13 مهر 91 9:17
تولد نيايش خوشگلم هم مبارك


مبارکش باشه
مامان امیرعلی جیگر
13 مهر 91 10:01
فقط 29 روز چقد زود میگذره.مثه باد
10 سال چقد سخت من 5 سال انتظار کشیدم داشتم جون میدادم.
پس یزدم اومدی یه سر.
اصفهانو بهم معرفی میکنی به دختر خاله و دختر داییم بدم.
شاید برا اونا هم بشه
منم از اون موقعه اصلا عکس ندارمفکر کنم همه اینطورین یا فقط ما


باشه عزیزم. میام پیشت و میگم.
اره یزد هم اومدم ولی خیلی کم و برای کاری دیگه...
نمیدونم شاید . من که هیچی ندارم....
مامان امیرعلی جیگر
13 مهر 91 10:01
چه ناز و راحت خوابیده ایشالا خدا واست نگهش داره


ممنون.
همچنین امیر علی جونو برای شما.
مامان امیرعلی جیگر
13 مهر 91 10:02
تولده نیایش خانومه گل هم مبارک


مبارکش باشه
سارا(مامان سوگل)
13 مهر 91 14:46
سپیده
13 مهر 91 16:19
سلام. کتاب و سی دی بود.
www.koodakeman91.niniweblog.com


سلام
ممنون گلم. خیلی جالب هستن.
مامان آرمان
14 مهر 91 1:35
سلام
امیدوارم شما مامان و بابای مهربون همیشه سایتون بالای سر دختر نازتون باشه.هم شما با سختیهایی که کشیدید قدر اون را میدونید و هم اون در آینده با خوندن این خاطرات قدر شما را خواهد دانست.
شاد باشید و سلامت.


سلام
ممنون مامالن ارمان جون.
ایشالله
فریبا
14 مهر 91 2:33
چه حس خوبی داشت پستت...
وای نمی دونستم که انقدر برای پریسا جون انتظار کشیدین...
پس شما خیلی بیشتر قدر این فرشته کوچولو رو می دونین...


انتظاری که اخرش شیرین بود خدا رو شکر.

همه ی مامان ها قدر فرشته هاشونو میدونن. ایشالله
مامانی درسا
14 مهر 91 2:45
سلام اول اینکه هنوز تولدش نشده ولی از الان تولد پریسای گلم مبارک بعد تولد نیایش عزیزم هم مبارکش باشه ..... بعد از اون منم لینکت کردم عزیزم به جمع دوستانه ی ما خوش اومدین و در آخر نوشته هاتو که خوندم یاد خودم و شوهرم افتادم خدا رو صد هزار مرتبه شکر میکنم واسه داشتن پریسا توی زندگی شما و درسا برای ما ..... منم اصفهان رفتم و بعد از 11 سال درسا دار شدم .....


سلام.
ممنون گلم.
شما هم با افتخار لینک شدید.
واییییی پس شما هم میفهمید من چی کشیدم...
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
14 مهر 91 9:40
خیلی با احساس نوشتی
خوشحالم که خداوند بهترین هدیه ای را که می تونست به شما داد.
امیدوارم سالهای سال کنار هم خوش باشید


مرسی عزیزم.
همچنین برای شما.
نایسل
14 مهر 91 10:36
آخیییییییییییییییییی عزیزمممم چقدر خوشمل نوشیتی


ممنون. احساسمونوشتم.
نایسل
14 مهر 91 10:36
فداش شم من اینوری لالا کرده
نایسل
14 مهر 91 10:37
خدا رو شکر تنش سالمه عزیزم تولدشم که نزدیکه


ممنون
اره نزدیکه و من دستپاچه....
نایسل
14 مهر 91 10:37
قربونت برم دوست خوبم


خدا نکنه عزیزم.
نایسل
14 مهر 91 10:37
قربونت بشم اره ایشالا بوی بچه خیلی خوبه خیلی


اشالله خدا یه خوشکل و خوش بوشو بهت بده
نایسل
14 مهر 91 10:38
سرطان داره بنده خدا منم دلم براش سوخت



خدا شفا بده.خیلی ناراحت شدم
نایسل
14 مهر 91 10:38
واسه مامانمه مرسی عزیزم قابل نداره


مبارکشون باشه
سمی مامان امیرین
14 مهر 91 20:10
خدا رو شکر که بعد از مدتی انتظار به آرزوتون رسیدید و خدا نتیجه صبرتون و داد.خدا همیشه در پناه خودش نگهش داره.


ممنون سمیرا جون
ستاره زندگی
15 مهر 91 21:07
برای پریسا جون


ممنون خاله
نایسل
19 مهر 91 18:20
عزیزم شبیه موش هستش نوع بالدارش


خدا بهت رحم کرد اگر من بودم در جا سه تا سکته کرده بودم
مامان سانای
22 مهر 91 14:48
بچه خیلی شیرینه حالا اگه بعد از انتظار طولانی بیاید ببین چی می شه. خدا نگهدارش باشه


ممنون عزیزم
مامان فاطمه
17 بهمن 91 14:12
سلام از طرف یه دوست جدید البته هگه قابل بدونین 5-6صفحه از وبلاگتونو ورق زدم تا به این پست رسیدم .خیلی پراحساس نوشته بودی.اشک تو چشام حلقه زد.الهی که همیشه سالم و شاد و کامروا باشین.اگه لایق دوستی میدونین اعلام کنین