فصل 41: یک سفر پر از خاطره 2
سلام امیدوارم همه ی نی نی ها سلامت باشن و همچینی مامان ها و بابا های مهربون .
بقیه ی سفر نامه ی پریسا خانم به شهر مشهد را آماه کردم. و خواستم زودتر بذارم چون کلی مطلب دیگه هم مونده رو دستم که اون ها رو هم باید زودتر آماده کنم.پس بفرمایید.
معمولا" ما وقتی میریم مشهد، به غیر از حرم امام رضا و گاهی هم خرید در بازار های اطراف، جای دیگه نمیریم. برای همین بیشتر خاطرات و عکسهای ما از حرم و صحن و اطراف حرم هستش.
خیلی عکس از پریسا گرفتم.که این یکیشونه و بقیه رو هم در ادامه میذارم:
البته این فتو شاپه و از آتلیه گرفیم.
اما این هم واقعیش:
تقریبا" 99 درصد از عکسای پریسا خانم با ادا هستن و عکس ساده و خوب نمیشه گرفت از ایشون.....
باقی هم میذارم در ادامه.
خب گفتم که به جز حرم و بازار جایی نمیریم (البته بازار رفتن امسال هم که همش شد خرید برای خانمی و تقریبا" تمام دارایمون خرج خانمی شد مبارکت باشه عزیزم ).
اما به خاطر همین پریسا خانم هم که شده، امسال به جز حرم، 2 جای دیگه هم رفتیم.
1 - کوه سنگی
2- پارک ملت
که مخصوصا" این مورد دوم حسابی به پریسا خوش گذشت با کلی خاطره...
حالا ضمن تشکر از حضورتون. بفرمایید ادامه ....
پریسا خانم قبل از ورود به صحن حرم.(در همین نقطه و مکان سال قبل و در 6 ماهگی پریسا هم عکس داریم)
پریسا خانم در صحن جمهوری. وقت اذان شد و پریسا خانم هم داره همراهی میکنه...
این جا هم زیر زمین ....خودم که اینجا رو خیلی دوست دارم.
و.... کوه سنگی .
تا رسیدیم ظهر بود. اول رفتیم اینجا برای خوردن نهار.
این هم... جای همه خالی. ولی به من که مزه نداد چون بابایی باهامون نبود. یاد سال های قبل افتادم که یک بار باهم اومدیم و دیزی خوردیم . اون موقع بیشتر مزه داشت برام.
بعد از نهار ، رفتیم یه جا زیر سایه درختا نشستیم . خیلی باصفا بود و نسیم خنک میومد.
بعدش هم پریسا خانم رفت برای آب بازی.عشق آب بازیه دیگه....
منظره ی خیلی قشنگی داره...
بعد از آب بازی ، یه بستنی میوه ایی هم میچسبه...نوش جان عزیزم
دومین جایی که رفتیم، پارک ملت مشهد.
با این که وسیله ی بازی که مناسب پریسا باشه زیاد نبود ولی اصلا" فکرشم نمیکردم که اینقد از خودش اشتیاق نشون بده.
اخر شب با کلی گریه و به زور از پارک بردمش بیرون.
اول سوار این هلیکوبتر شد. من کلی ترسیدم . ولی خودش همش در حال خنده....
وقتی رفت بالا گفتم الان جیغش در میاد . اما زهی خیال باطل...
وبعد هم کشتی صبا که برای بچه ها بود. البته من هم همراهش رفتم. و کلی ترسیدم.
اما پریسا خانم کلی کیف کرد. تمام که شد گریه که دوباره میخوام...
و بعد هم این چرخ و فلک. واقعا" بزرگه.....
رفتیم که سوار بشیم...
و پریسا خانم هم طبق معمول ریلکس و در حال میوه خوردن...
تنها چیزی که برای پریسا خانم جذاب نبود و هیچچچچچچ هم تکون نخورد این وسایل بادی بود...
دیگه .......
موقع برگشت به اهواز با قطار برگشتیم. تجربه ی بسیار شیرین برای پریسا خانم و حرص خوردن برای من که هر چند دقیقه باید میبردم دستاشو بشورم......
در کل خوب بود البته اگر خودمو به بی خیالی میزدم. که نزدم...
سوار که شدیم 11 شب بود. خانمی براخودش یه تخت داشت و گرفت خوابید.
خیلی دوست داشت بره بالا. و چند بار هم رفت پیش یاسمن و همون بالا هم چرت میزد.
و حوصلش هم که سر میرفت ، میبردمش تو راهرو تا سرگرم بشه...
دیگه سفر تموم شد.
خیلی خوش گذشت و جای همه خالی بود.
ایشالله قسمت همه بشه..
ببخشید طولانی شد. ممنون برای حوصله و وقتی که گذاشتید.