پریساپریسا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

تقدیم به پریسای عزیز

با دیدن روی ماهت روزم ساخته میشه....

45 ماهگرد ( سه سال و نه ماه ) و سالگرد .....

یه کوچولو دیر شد.... ولی ماهی رو هر وقت از اب بگبریم تازه هستش... باز خدا پدرشو بیامرزه که این ضربالمثل رو اختراع کرد واسه توجیه کارامون پس میریم که داشته باشیم ...... یه ماهگرد دیگه از پریسا خانم چهل و پنجمین ماهگرد تولدت مبارک باشه گل خوشکل و کوچولوی من   .: پریسا تا این لحظه ، 3 سال و 9 ماه و 3 روز سن دارد :.  بفرمایید ادامه تا باقیشو بگم.....   پ . ن دوستان عزیزی که ادرس وب سارا جون رو میخواستن .اشپزی های مامانم: http://motherschef.niniweblog.com/p0.php روز پنج شنبه 17 / 5 / 1393  مصادف بود با سه سال و نه ماهگی پریسا ...
20 مرداد 1393
3115 23 97 ادامه مطلب

عید شما مبارک

سلام امروز اخرین روز از ماه مهمانی خداست. ان شاالله که تونسته باشیم از این ماه عزیز توشه ی معنویمونو پر کرده باشیم. از خدای مهربون هم میخوایم که این سعادت رو به ما بده که سال اینده هم جزئ دعوت شدگانش برای این ضیافت باشیم. الهی امین... حدود یک ماه یا بیشتر حسابی کمرنگ شده بودم و حالا برگشتم... و اما پریسا خانم و این مدت ..... بفرمایید ادامه.... راستی از این که کامنت های چند پست اخیر بدون پاسخ هستن به بزرگی خودتون ببخشید.حضوری در وبلاگ هاتون جواب میدم. پریسا خانم واسه خودش حسابی خانم شده و با حرفایی که میزنه بهمون ثابت میکنه که دیگه نباید مثل بچه کوچولوها باهاش رفتار کنیم. اما...
6 مرداد 1393
2113 11 35 ادامه مطلب

3 سال و هشت ماه.....

امروز  واسه ما یه روز خاصه .... البته با تو بودن هر روزش واسه ی من و بابایی خاصه ..... امروز دخملی گلم 3 سال و هشت ماهه شد ... یعنی 44  ماه گذشت ..... هر لحظه یعنی ثبت یک خاطره ..... دوستت دارم عزیز دلم..... نفس مامان و بابایی .....          ماهگردت مبارک     ...
17 تير 1393

دیداری از جنس بلور

سلام دیروز یعنی چهار شنبه 4 / 4 / 93  واسه من و پریسا و دوستان عزیز بلوری  یه روز خاص بود ..... چرا ؟ بفرمایید ادامه تا بگم... مدتی بود که دوستای عزیز بلوری دنبال فرصتی بودن تا دور هم جمع بشن و دیدارهامون تازه بشه.... تا این که خبر دار شدیم که اتنا جون مامان نگین جون دارن میان به شهرمون.... ما هم از خدا خواسته سریع یه برنامه ریزی کردیم و تصمیم بر این شد که روز چهار شنبه همه خونه ی معصوم جون جمع بشن... از الهام جون و سارا جون  که تدارکات گردهمایی به عهدشون بود و مخصوصا معصوم جون که میزبان بودن از طرف خودم و بقیه ی دوستای بلوری تشکر میکنم..... ساعت حدود 7 بعد از ظهر سارا جون اومدن دنبال من و پریسا و ب...
5 تير 1393
2934 25 53 ادامه مطلب

شروعی دوباره.....(یه سالگرد و یه ماهگرد....)

سلام امیدوارم که همه ی دوستان گلم خوب و سلامت باشن. از زمانی که وبلاگ نویسی رو برای دخملی در نی نی وبلاگ شروع کردم تا به حال ، این اولین تاخیر طولانی مدتم بوده....واقعا دلم تنگ شده بود هم برای نوشتن و خوندن اینجا و هم دیدن نی نی های ناز دوستان عزیزم.....   خدا رو شکر جا به جایی ما به اتمام رسید و من هم با خیال راحت اومدم تا دوباره از دختر گلم در دفتر مجازیش بنویسم..... در این مدت پریسا جونم پا به پای مامان و بابا بدو بدو میکرد و خیلی هم خوشحاله که به خونه ی جدید اومده. حرفایی میزنه که فقط من و بابایی بعد از شنیدنشون این شکلی میشیم این مدت یا فرصتی نبود یا یادم میرفت که حرفاشو یادداشت کنم. اما ا...
20 خرداد 1393

لطفا دعا یادتون نره !!!!

حتما الینا کوچولو  رو خیلی از نی نی وبلاگی ها میشناسن ...http://mosaferkocholo.niniweblog.com/ دختر کولویی که الان 2 سال و اندی از سنش میگذره و در این مدت هم مرتب با بیماریش دست به گریبان بوده... و منا جون.... دوست خوبمون و این مامان مهربون که در این مدت بیشتر وقتشون در بیمارستان ها و در کنار تخت الینا کوچولو گذشته... الان هم 3 روزه که الینا کوچولو ی نازمون دوباره تب کرده.... 3 روزه که لب به هیچی نزده ... تنها چیزی که وارد بدنش میشه سرمیه که به دست کوچولوش وصل شده.... یه کوچولو خودتونو به جای منا بذارید ..چشماتونو ببندید و فقط براش دعا کنید... لطفا  وقتی اینو خوندید از ته قلبتون یه صلوات برای س...
3 خرداد 1393

خداحافظی با خانه ی پراز خاطره.....

سلام بالاخره یه فرصت پیدا کردم تا یه سر به اینجا بزنم... پس بفرمایید ادامه تا بگم..... پنج شنبه : 1/ 3 / 93 بالاخره بعداز 8 سال موفق شدیم خونمونو تغییر بدیم. خیلی وقته منتظر این لحظه هستم ولی الان که ساعت به ساعت بهش نزدیک تر میشم مثل این که یه کوچولو دلم واسش تنگ میشه.... وقتی یادم میاد که چه خاطراتی رو اینجا داشتم و چه لحظه هایی رو گذروندم ..... وقتی پریسا پاهای قشنگشو داخل این خونه گذاشت و برای اولین بار یه عالمه اولین ها برام ساخت که هر کدومش یه دنیا برامون ارزش داشت.... اولین خنده هاش ... اولین گریه هاش... اولین نشستن هاش... اولین راه رفتن هاش .. اولین دندون های کوچولوش که نوک زدن و........... ...
1 خرداد 1393
18463 25 52 ادامه مطلب

چهل و دومین ماهگرد پریسا . دوستای بلوری و....و روز پدر و تولد بابایی

سلام پریسا جون روز چهار شنبه 17 / 2 /93 چهل و دومین ماهگردشو هم پشت سر گذاشت.... پریسا خانم گلم ماهگردت رو بهت تبریک بگم. عشق من خیلی دوستت دارم. .: پریسا تا این لحظه ، 3 سال و 6 ماه و 4 روز سن دارد :. اینم هم گربه ملوس منننننننننننننننن بفرمایید ادامه ... کلی خبر و عکس منتظر شماست.   نیمه شب یکشنبه 21 / 2 / 93 هفته ی قبل گروه دوستان بلوری برای اخر هفته یه برنامه ریزی توپ کردن. روز 5 شنبه ساعت 10 صبح یه برنامه و قرار ملاقات با خانه ی سالمندان .... دست سارا جون درد نکنه که زحمت کشیدن و ساعت 9 و نیم اومدن دنبالمون و همراه با علی جون و عمه ی مهربونشون به طرف خانه ی سالمندان حرکت کرد...
21 ارديبهشت 1393
3697 28 67 ادامه مطلب

داستان لاک پشت و.... نمکستانی از جنس پری !!!! و طرز پخت کاکا

    سلام ایشالله همه خوب و سلامت باشن. قبل از هر چیزی میخواستم به دوست عزیزمون مامان فرگل جان (الهام عزیز ) به خاطر درگذشت پدر شوهر گرامیشون تسلیت بگم... الهام جان از شنیدن این خبر خیلی متاثر شدم. از خدا میخوام روحشون قرین رحمت باشه و بهترین جایگاه رو در بهشت داشته باشن. و اما..... بفرمایید ادامه تا بگم..... یکشنبه 7 / 2 / 1393 اول از همه داستان لاک پشت ..... همونطور که میدونید از حدود 1 ماه قبل از عید بساط فروش ماهی و وسایل سفره ی هفت سین بر پا میشه.... جایی که ما زندگی میکنیم یه خیابون اصلی هستش که تقریبا هر 10 قدم یه بساط برقرار میشه ... پریسا هم که عاشق ماهی و جک و جونور......
7 ارديبهشت 1393

به یاد ماندنی ترین روز مادر در دیدار نی نی وبلاگی.... روز مادر مبارک

  کودکی که قرار بود بزودی متولد شود ، نزد خدا رفت و پرسید، می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستی ، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد : از میان تعداد بسیار فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام ، او در انتظار تست و از تو نگهداری خواهد کرد. کودک گفت: اما اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی است.  خداوند گفت: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی شد. کودک ادامه داد: من چطور می توانم بفهمم که مردم چه می گویند ، وقتی زبان آنها را نمی دان...
31 فروردين 1393