پریساپریسا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

تقدیم به پریسای عزیز

با دیدن روی ماهت روزم ساخته میشه....

دخملی 30 ماهه شد

                                                   سلام. ایشالله خوب و سلامت باشید. واییییییییی که هفته ی گذشته چه روزایی داشتیم...... اینقد کار سرمون ریخته بود که اصلا متوجه نمیشدیم کی شب میشد و کی روز.... خدا رو شکر که همه چیز به خوبی گذشت و تموم شد.... حالا به ترتیب از اون هفته شروع میکنم تا قاطی نکنم.و خبر ها رو یکی یکی مینویسم           ...
16 ارديبهشت 1392

مادر

  در روز تولدم برای تو نوشتم و روز مادر هم برای تو مینویسم: دخترکم... دلبندم.... از زمانی که وجودت خانه ی کوچک قلبم را روشن کرد مفهوم وجودم را درک کردم... از زمانی که زبان گشودی و گفتی : مادر غروری وصف ناشدنی تمام وجودم را فرا گرفت ای زیبا ترین مخلوق هستی در این زیبا ترین روز که خدایم برایم خلق کرده با ندای قلبم با تو سخن میگویم دوستت دارم در این روز زیبا آرزویم برای عزیز ترینم این است: چه در کنارت باشم و چه نباشم الهی این حس زیبای مادر شدن را درک کنی     مادرم به دست های مهربانت بوسه میزنم از خدا برایت سلامتی عمر طولانی آرزو...
10 ارديبهشت 1392

دیدار زیبا در نمایشگاه

  سلام. ایشالله که همه  خوب باشن. این مدت اینقد سرم شلوغه که حتی فرصت سر زدن به وبلاگ دخملی رو هم ندارم چه برسه به دوستای گلم که همیشه به یادمون هستن. اما خبرها ، خبر خوش هستن. ایشالله این هفته که بگذره و در هفته ی آینده با دست پر میام سراغ دفتر خاطرات دخملی و همینطور بقیه ی دوستای گلم. فقط دیگه نخواستم این خاطره ی خوشکل بیشتر از این ثبت کردنش دیر بشه.   هفته ی گذشته در شهرمون یه نمایشگاه کتاب کودک برگذار شد و روز 4 شنبه ما تونستیم برای دیدن نمایشگاه بریم. میدونستم که بعضی از دوستای همشهری هم میخوان به اونجا برن اما هیچ قرار خاصی گذاشته نشد. تازه وارد سالن مورد نظر در نمایشگاه شده بودیم که یه...
8 ارديبهشت 1392

رنگارنگ های پریسا

  سلام به همه ی دوستای عزیزمون.و سلام به پریسای گلم.ایشالله همه خوب و خوش باشن. این روزها ، روزهای قشنگیه که مامان و پریسا با هم میگذرونن . خرابیه کامپیوتر هم به نفع پریسا خانم تمام شد چون تمام وقت مامانی به پریسا خانم اختصاص پیدا کرده.....   اما نمیدونم این همه وابستگی خوبه یا بد.... دیروز خونه ی مامان جون بودیم. بعد از ظهر کاری پیش اومد که باید تنهایی بیرون میرفتم. پریسا همین که متوجه شد که باید تنها پیش مامان جون بمونه شروع کرد به زبون ریختن: مامان کجا میری؟ من: باید برم جایی... کار دارم عزیزم. شما پیش مامان جون بمون تا برگردم. پریسا: نه مامان من هم میام... اُفا" (لطفا") خواهش میکنم من هم ب...
2 ارديبهشت 1392
1