داستان جوجه اردک و پریسا وطرز پخت کیک سیب زمینی و یه تولد
یکی بود یکی نبود. یه روز صبح وقتی بابایی داشت برای رفتن به سرکارش آماده میشد. متوجه شد که یه صداهایی از پشت پنجره میاد.ولی چون دسترسی به اونجا امکان نداشت دیگه زیاد اهمیت نداد. چند روز بعد صدا ها بیشتر شد و با کلی زحمت متوجه شد که یه یا کریم اونجا کنار جا کولری لونه کرده و 2 تا جوجه کوچولو هم داره. کم کم پریسا خانم هم متوجه موضوع شد .و از وقتی متوجه شد هر روز و روزی چند بار باید میبردیمش از پنجره ی آشپزخونه (که راحت تر میشد جوجه ها رو دید)و اون ها رو تماشا میکرد. کم کم جوجه ها بزرگ شدن و رسید روزی که پریدن و رفتن........ از اون روز به بعد پریسا هر روز به بابایی میگفت جوجه میخوام.بابایی هم قول داد که برا...
نویسنده :
مامان پریسا
16:28