فصل 25:مهمانی و باز هم پریسا جوووووووووون
سلام..... مدتی بود تصمیم داشتم به یکی ، دوتا از دوستان که قبلا" با هم همکار بودیم سر بزنم. ولی فرصت نمیشد. تا اینکه روز سه شنبه با اطلاع قبلی خونه ی سارا جون، خودمونو مهمون کردیم.و از ساعت 10 صبح هم رفتیم اونجا . آخه مجبور بودیم . چون هم خونشونو بلد نبودم وهم باید با بابایی میرفتیم. به سارا گفتم من زود میام. اون هم گفت چه بهتر... خلاصه از همون اول صبح که رسیدیم پریسا خانم با آقا احسان (پسر سارا که 2 سال و نیمشه) شروع کردن به شیطنت و بازی.... زیاد با هم رابطه خوبی بر قرار نکردن. نفهمیدم علتش چی بود. آخه هر دوتا یکی یه دونه و کمی هم ناز دونه...... نمیدونستم کودومشونو آروم کنم. البته گاهی با هم به تفاهم میرس...
نویسنده :
مامان پریسا
9:56